یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

معنای صحیح "مولی" در حدیث غدیرخم

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ب.ظ


یکی از مهم‌ترین و محکم‌ترین دلایل نقلی ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، حدیث شریف رسول خدا صلی‌الله علیه وآله است که در حال بازگشت از آخرین حجشان و در روز هجده ذی‌الحجه سال دهم هجری و در محلی به نام غدیر خم بیان فرمودند.

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در ضمن این حدیث نورانی، دست حضرت علی علیه‌السلام را بالا بردند و خطاب به مسلمانان فرمودند: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏»1

باوجود صراحت و وضوح این حدیث در دلالت بر ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، مع الاسف عده‌ای سعی نموده‌اند با مطرح کردن معانی دیگر برای کلمه‌ی «مولی»، دلالت این حدیث بر خلافت و ولایت علی علیه‌السلام را خدشه‌دار کنند.

مرحوم علامه امینی در کتاب وزین «الغدیر» با بررسى کلمه‌ی «مولی» در لغت عرب، بیست‌وهفت معنى برای این کلمه ذکر کرده‌اند. سپس با بررسی انطباق این معانی بر حدیث غدیر خم، به این نتیجه رسانده‌اند که بسیاری از این معانی قابل انطباق بر این حدیث نیستند؛ بلکه حقیقت معنى مولى را «أولى بالشی‏ء» دانسته‌اند که جامع تمامى معانى گفته‌شده است.

در ادامۀ مقاله به بیان کلام این عالم جلیل‌القدر دراین‌باره می‌پردازیم:

 

با بررسى کلمۀ «مولی» در لغت عرب، بیست‌وهفت معنى برای این کلمه وجود دارد که ارادۀ بسیاری از این معانی در حدیث غدیر خم باطل است:

1. ربّ (پروردگار)

اراده این معنی کفر است؛ زیرا براى عالمیان پروردگارى‏ جز خداى تعالى نیست.

2. عمّ (عمو)

3. ابن (فرزند)

4. ابن اخت (خواهرزاده)

ارادۀ معانى دوم، سوم و چهارم در حدیث مزبور مستلزم کذب است؛ زیرا مسلم است که رسول خدا صلی‌الله علیه وآله و حضرت علی علیه‌السلام با یکدیگر نسبت عموزادگی داشتند.

5. معتِق (آزادکننده)

این معنی درست نیست؛ زیرا کسی که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله او را آزاد کرده، معقول نیست که بار دیگر که على علیه‌السلام او را آزاد کرده باشد.

6. معتَق (آزاد کرده شده)

7. عبد (برده و مملوک)

این دو برداشت نیز باطل هستند؛ زیرا پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و على علیه‌السلام، هر یک سرور و آقاى آزادمردان از اولین و آخرین می‌باشند. بنابراین هیچ‌کدام آزادشده و بنده‌ی هیچ‌کس نبودند.

8. مالک‏

وصىّ پیغمبر صلی‌الله علیه و آله، نسبت به مملوک (بردگان) پیغمبر صلی‌الله علیه و آله مالکیت نداشته است.

9. تابع (پیرو)

پیغمبر صلی‌الله علیه و آله تابع و پیرو احدى (جز خداى عزوجل فرستنده او) نبوده است. پس درست نیست رسول خدا صلی‌الله علیه وآله در ملأ مسلمین با صداى رسا بفرماید: هر کس که من تابع اویم على تابع او است!

10. منعم علیه (مورد احسان قرار گرفته)

کسی بر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله سمت منعمى نداشته است؛ بلکه منّت و نعمت از ناحیه آن جناب بر تمام خلق می‌باشد.

11. شریک

پیغمبر صلی‌الله علیه و آله با کسى در تجارت و غیره شرکتى نداشته تا وصىّ او نیز با او شریک باشد. علاوه براین، برفرض اینکه براى آن جناب شرکتى با دیگرى وجود داشته است، این تصور (تسلیم حقّ شرکت به دیگری) در شمار تصورات بى‏پایه و اساس است.

12. حلیف (هم‌پیمان)

و پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله با احدى هم‌پیمان نبوده که بدان وسیله کسب قدرت و عزت کند؛ چراکه عزت مخصوص خداوند و رسول او و اهل ایمان است و همه مسلمانان به سبب آن جناب کسب عزت کرده‌اند. برفرض ثبوت هم‌پیمانی هم ملازمه بین آن دو نیست.

13. صاحب (رفیق)

14. جار (همسایه)

15. نزیل (وارد و ساکن)

16. ابن عم (پسرعمو)

17. صهر (داماد)

18. قریب (نزدیک)

ارادۀ این شش معنی از روایت غدیر نیز صحیح نیست. زیرا اراده این معانى با برپاساختن آن اجتماع بزرگ و مهم در اثناء مسافرت و در منطقه ریک زار غیر مسکون، در آن گرماى طاقت‌فرسا، آن‌هم به کیفیتی که حسب‌الامر پیغمبر صلی‌الله علیه و آله پیش روان از آن کاروان را متوقف سازند و دنباله کاروان را از ادامه سیر بازدارند در جائى که محل فرود آمدن نیست، سازگار نیست. آیا بااین‌همه مقدمات فوق‌العاده و تشکیلات مهم و بى‏سابقه معقول است که آن حضرت بمردم از طرف خداوند خبر دهد باموریکه چندان ارزش و اهمیتی نداشته باشد؟! و اگر چنین فرض کنیم که یکى از این معانى مراد بوده، چه فضیلت و مزیتى براى امیرالمؤمنین علیه‌السلام در آن معنى بوده که به او در قبال آن تهنیت و آفرین گفته شود و مورد اعجاب و تحسین قرار گیرد و سعد بن ابی وقاص در حدیث خود آن را بر شتران سرخ‌مو برترى دهد که براى او باشند یا در نظر او از دنیا و ما فیها محبوب‌تر باشد و آرزو کند که با داشتن آن مقام عمر نوح را دارا باشد؟!

19. مُنعِم (نعمت دهنده)

(فرض اراده این معنى) نیز مورد ندارد؛ زیرا هر کس که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بر او انعام و احسان کرده باشد ملازمه ندارد به اینکه امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز به او انعام نموده باشد؛ بلکه خلاف این معنى بدیهى است؛ مگر اینکه مراد این باشد که: هر کس پیغمبر صلی‌الله علیه و آله به سبب دین و هدایت و تهذیب (اخلاق) و ارشاد و عزت در دنیا و نجات در آخرت نسبت به او انعام فرموده، علی علیه‌السلام نیز به تمام این امور به او انعام نماید؛ به علّت اینکه قایم مقام آن جناب و متحمّل وظایف از طرف او است و حافظ شرع او است و ابلاغ کننده دین او است؛ و براى همین سمت و مقام او است که خداى متعال دین (اسلام) را به سبب او (و ولایت او) کامل فرمود و نعمت خود را به سبب این دعوت آشکار تمام فرمود. در این صورت این همان معنى امامت و ولایتى است که ما آن را می‌جوییم و مساوى با همان معنائى است که ما در مقام اثبات آن هستیم و جز این مقصودى نداریم؟!

20. عقید (هم‌عهد و وابسته)

بدیهى است که مراد از این کلمه معاقده و معاهده با بعض قبایل‏ است براى برقرارى آرامش و صلح یا یاری‌کردن و هم آهنگى، بنابراین معنى ندارد که امیرالمؤمنین چنین باشد مگر ازآن‌جهت که آن جناب در تمام اقدامات و مقاصد آن جناب از مثبت و منفى پیرو او است. بنابراین معنى تمام مسلمین در این وصف با آن جناب مساوى هستند و تخصیص آن جناب به ذکر آن‌هم با این تشریفات و اهتمامى که بیان شد معنى ندارد مگر آنکه مراد این باشد که در معاهدات و قراردادهایی که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله منعقد فرموده على علیه‌السلام براى سلطنت اسلامى و نگهدارى دولت اسلامى از پراکندگى و انحلال و حفظ و صیانت آن از هرگونه مشکلات و حوادث دخالت خاصه دارد. بنابراین معنى دخالت و سمت آن جناب چون شخص رسول خدا صلی‌الله علیه و آله خواهد بود.

و اگر مراد معاقده در اوصاف و فضایل باشد، هرچند حمل این معنا را ذوق عربى نمى‏پذیرد، مع‌ذلک نتیجه معنى و مقصود پیغمبر صلی‌الله علیه و آله چنین می‌شود که هر کس من در نزد او عقید فضایل شناخته‌شده‌ام باید بمانند این درباره على علیه‌السلام معتقد باشد. بنابراین تقریب، این معنى با مقصد ما نزدیک است.

نزدیک‏ترین معانى کلمه عقید این است که از آن اراده شود عهودى که پیغمبر با مسلمانی که با او بیعت کردند منعقد ساخت بر این مبنى که دین او را به آغوش گیرند و در راه مصالح آن و دور ساختن هر ناروا و فساد از آن بکوشند در این صورت مانعى براى اراده این معنى نیست بلکه این معنى تعبیر دیگرى است از گفتار آن جناب: «إنّه خلیفتی و الامام من بعدى» همانا او (على علیه‌السلام) جانشین من است و بعد از من امام است.

21. محبّ (دوستدار)

22. ناصر (یاور)

به فرض اراده این دو معنى، از این دو حال بیرون نیست: یا مراد تحریص مردم است بر محبت و یارى او به علّت اینکه ازجمله مؤمنین به او و مدافعین از او است؛ و یا امر به او (على علیه‌السلام) است به محبت و یارى مؤمنین؛ و بر هر تقدیر یا جمله اخبارى است، یا انشائی.

اما احتمال اوّل یعنى اخبار به وجوب دوستی او بر اهل ایمان، این‌یک امر مجهول و بى‏سابقه نبوده که پیغمبر اکرم ابلاغ نکرده و به این‏ کیفیت بى‏سابقه و با این ترتیب آن حضرت مأمور به ابلاغ آن باشد و کوتاهی در ابلاغ آن برابر با عدم تبلیغ امر رسالت باشد به‌طوری‌که در قرآن حکیم به آن تصریح‌شده و مستلزم این باشد که گروه‌های خلق (در آن مکان) باز داشت شوند و یک چنین مجمع مهمى در چنین نقطه پر حرجى که قرارگاه نیست منعقد گردد و سپس با ابلاغ آن تکمیل دین و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار تحقق پذیرد که گوئى: یک امر تازه را ابلاغ فرموده و چیزى را که مسلمان‏ها نمی‌دانسته‌اند اعلام و مقرر فرموده است و سپس آن‌ها که در مقام تهنیت او برآمدند با جمله‏هاى: «اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه» او را تهنیت دهند، حاکى از حدوث یک امر بزرگ و بى‏سابقه که گوینده این سخنان (تهنیت) تا آن موقع آن را نمی‌دانسته! چگونه چنین احتمالى را می‌توان داد؟ درحالی‌که آنان شب و روز تلاوت می‌کردند این آیات را: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ‏: اهل ایمان دوستان یکدیگرند إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ اهل ایمان برادرانند، که این مشعر است به لزوم دوستى متقابل بین آن‌ها همان‌طور که بین دو برادر است؟ حاشا! پیغمبر صلی‌الله علیه و آله اعظم از اینستکه چنین امر بى‏ارزشى را ابلاغ و خداى حکیم ما پاک‌تر از این است که شبیه این امر بیهوده را تشریع فرماید!

و اما احتمال دوم یعنى انشاء وجوب دوستى و نصرت او با آن گفتار، این احتمال نیز در سستى دست‌کمی از احتمال اول ندارد زیرا در آن هنگام امرى وجود نداشته که انشاء نشده باشد و حکمى نبوده که تشریع و ابلاغ نشده باشد تا نیازى به بیان انشائى آن باشد! چنانکه دانستید.

بعلاوه بنابراین دو وجه حق مقام این بوده که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بفرماید: «من کان مولاى، فهو مولى علىّ» یعنى هر که محبّ و ناصر من است باید محبّ و ناصر على نیز باشد پس این دو احتمال از مفاد لفظ خارج است.

مضافاً بر این‌ها، احتمال وجوب محبت و مبادله نصرت اختصاص به امیرالمؤمنین علیه‌السلام نخواهد داشت! و بلکه یک سیره و روش است که به‌طور مساوى براى همه مسلمین است، بنابراین دلیل تخصیص آن بآنجناب و اهتمام در شأن او چیست؟

و اگر مقصود محبت و نصرت مخصوص بوده که از حدود محبت و نصرت رعیت بالاتر بوده، از قبیل وجوب متابعت و پیروى و امتثال اوامر و تسلیم در قبال او، این خود همان معناى حجیت و امامت است، خصوصاً بعد از مقارنه آن به آنچه نظیر آن در خود پیغمبر صلی‌الله علیه و آله است با تصریح به این جمله: «من کنت مولاه...» و در این صورت تفکیک بین معناى مولى در مورد آن دو (پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و على علیه‌السلام) در یک سیاق و عنوان مستلزم ابطال کلام خواهد بود!

و امّا احتمال سوم یعنى اخبار پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلم به اینکه محبت مردم و یارى بر ایشان بر ذمّه على علیه‌السلام است، در این صورت لازم بود که روى سخن پیغمبر صلی‌الله علیه و آله به علی علیه‌السلام می‌بود و به او تأکید می‌فرمود، نه اینکه به شنوندگان ابلاغ و تأکید نماید. همچنین احتمال دیگر یعنى انشاء وجوب دوستى و یارى در حقّ مردم بر ذمّه على علیه‌السلام که در این فرض هم باید گفت که پیغمبر صلی‌الله علیه و آله از این اهتمام و به وجود آوردن آن تشریفات خاصه و ایراد خطبه و جلب‌توجه خلق براى استماع و مبالغه در تبلیغ. از همه این امور بی‌نیاز بود، مگر اینکه مقصودش جلب عواطف مردم و افزایش محبت آنان نسبت به علی علیه‌السلام بوده باشد که مردم وقتی‌که دانستند على علیه‌السلام دوست و یاور آن‌ها است از او تبعیت کنند و در هیچ امرى مخالفت او را روا ندانند و هیچ‌گاه سخن او را رد نکنند!

و با نحوه سخن پیغمبر صلی‌الله علیه و آله یعنى ابتدا نمودن به جمله: «من کنت مولاه» ما خواهیم دانست که بر این تقدیر آن جناب از محبت و نصرت اراده نفرموده مگر آن اندازه و مقدار را که در خود پیغمبر صلی‌الله علیه و آله وجود داشته، زیرا دوستى و یارى آن جناب نسبت به امّتش (از حیث کیفیت و جهت) غیر از دوستى و یارى است که در افراد مؤمنین (نسبت به یکدیگر) وجود دارد، چه آن جناب امّت خود را دوست دارد و آن‌ها را یارى می‌فرماید ازنقطه‌نظر اینکه زعیم (فرمانده) دین و دنیاى آن‌ها است، مالک امر آن‌ها است، نگهبان حوزه آن‌ها است، حافظ شخصیت آن‌ها است و از خود آن‌ها اولى (سزاوارتر) است، اگر آن جناب نسبت آن‌ها این درجه از محبت و نصرت را اجراء و عملى نمی‌فرمود گرگان خون‌خوار و وحشیان سرکش و بى‏باک آن‌ها را پراکنده و نابود می‌ساختند و از هر طرف دسته‌ای ستم و تجاوز به‌طرف آن‌ها گشوده می‌شد و چه حوادث نابودکننده از قبیل هجوم دشمنان و تاراج اموال و کشتن نفوس و هتک حرمت اشخاص رخ می‌داد که در این صورت غرض اصلى صاحب‌شریعت از بپا داشتن دعوت و گسترش بساط دین و بلند داشتن آیات الهى با پراکندگى جامعه اسلامى از بین می‌رفت، پس هر کس در محبت و نصرت خلق در این حد و به این کیفیت معرفى شود، ناچار او خلیفه‌الله است در زمین و خلیفه فرستاده خدا است (در میان خلق) و بنابراین فرض معناى حدیث نیست مگر همان معنى که ما گفتیم.

23. اولى بالشی‏ء

24. ولىّ

25. سیّد (سرور و آقا)

26. متصرف در امر

27. متولى در امر

از معانى که براى مولى بیان شد و موردبررسی قرار گرفت باقى نماند جز: ولىّ و اولى بالشّی‏ء و سیّد (به معنای سرور و آقا- نه به معنای مالک و آزادکننده) و متصرف در امر و متولّی امر.

با توجه به دلایلی که برای عدم صحت اراده معانی بالا گفتیم، «ولیّ» ایجاب می‌نماید که از آن اراده شود خصوص آن معنائی که از «اولى» اراده می‌شود.

معنى «سید» پیوسته از معناى: «اولى بالشی‏ء» جدائی‌ناپذیر است، زیرا تقدّم آن بر غیرش محرز است، خصوصاً در کلمه که پیغمبر صلی‌الله علیه و آله خود را متصف بدان فرموده و سپس پسر عمّ خود (على علیه‌السلام) را برابر با وصف خود قرار داده بنابراین امکان نخواهد داشت که (مثلاً) مراد از آن‌کسی باشد که با پیش‌دستی و غلبه و ستم سرورى یافته باشد و بلکه این سیادت دینى است و بر همه عمومیت دارد بطوریکه تبعیت و پیروى از آن بر تمام کسانى که سیادت بر آنان است واجب خواهد بود.

در این مقام امکانى نیست جز اینکه مراد از متصرف در امر متصرّفى باشد که خداى سبحان او را برانگیخته که درخور تبعیت باشد و او بشر را به‌سوی طرق رستگارى رهبرى نماید. پس چنین شخصى در انواع تصرف نسبت به جامعه انسانیت اولى (سزاوارتر) است از غیرش و بنابراین کسى که داراى چنین سمتى است، یا پیغمبرى است مبعوث و یا امامى است مفترض الطاعه که از طرف پیغمبر مبعوث، به امر پروردگار تصریح و معرفی‌شده که در گفتار و کردارش از آن امر جدا نمی‌شود و از روى میل شخصى و دلخواه خود سخنى نمی‌گوید و آنچه بگوید، نیست مگر وحى الهى که به او ابلاغ می‌شود.

ولىّ و مولى نیز در معنى یکسان‌اند و اوست که سزاوارتر به خلق خود و متولى امور ایشان است‏. مولى، در لغت کسى است که متولى (عهده‏دار) مصالح تو است؛ بنابراین، این معنى نیز از- اولى- جدائى نخواهد داشت، خاصه به معنائی که صاحب رسالت خود را بدان توصیف فرموده بنابراین که آن را اراده کرده باشد.

بنابراین حقیقت معنى مولى از میان معانى (متعدد) نیست مگر «أولى بالشی‏ء» و این معنى، جامع تمامى آن معانى است و در هر یک از آن معانى با نوعى از توجّه مأخوذ است و لفظ مولى بر هیچ‌یک از آن معانى اطلاق نشده مگر به مناسبت این معنى.1



پی‌نوشت:

1. تفسیر القمی؛ ج‏1؛ ص 174

2. الغدیر، ج‏1، ص: 641؛ (به نقل از ترجمه الغدیر ،بنیاد بعثت)، ج‏2، ص: 326)

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.