بیقرارم ...
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ
در دنیایی که آدمهایش سهم زیادی از آسمان ندارند، باران هم میلی به باریدن ندارد.
گاهی به سرم میزند، بروم آسمان به ابرها التماس کنم؛
ولی حیف... منی که بال ندارم، چگونه پرواز کنم.
آنقدر سرمان را گرم دنیا کردهایم،
که خیلی چیزهای خوب،عادتهای خوب،کارهای خوب که تو را خوشنود میکند، یادمان میرود.
در این روزهای چشمبهراهی، هوای یکدهان ترانه کردهام؛
بیقرارم ...
تو میآیی، روی دلهای مرده زمین نور میپاشی؛
و من آن روز از خوشحالی بال درمیآورم
- ۹۵/۱۰/۱۷