یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها


مرحوم شیخ مفید در کتاب شریف «الارشاد» حکایتی شنیدنی را دربارۀ کرامات حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام نقل کرده است و آن عبارت است از اینکه:

 

على بن حمزه بطائنى می‌گوید: روزى حضرت موسى بن جعفر علیه‌السلام از مدینه به‌سوی مزرعه که در بیرون مدینه داشت می‌رفت و من نیز همراهش بودم. آن حضرت سوار قاطری بود و من نیز بر الاغى که داشتم سوار بودم.

مقدارى از راه که رفتیم شیرى سر راه ما آمد. من از ترس عقب کشیدم و آن جناب بدون واهمه جلو رفت. در این هنگام دیدم که شیر در برابر آن حضرت زبونى کرده و همهمه می‌کند.

حضرت ایستادند مانند کسى که به صدای شیر گوش می‌دهد.

شیر جلو آمد و دست خود را بر کپل قاطر نهاد.

از این منظره ترس زیادى مرا گرفت؛

آنگاه دیدم شیر به کنارى رفت و حضرت رو به‌جانب قبله کرده شروع به دعا کرد و لبانش را به سخنی ‏جنبانید که من نمى‏فهمیدم. سپس با دست خود اشاره به شیر کرد که برو.

شیر همهمۀ طولانی کرد و حضرت می‌گفت: «آمین، آمین».

سپس شیر رفت تا ازنظر ما پنهان شد و موسى بن جعفر علیه‌السلام به راه خود ادامه داد و من نیز به دنبال آن حضرت روان شدم.

 

همین‌که ازآنجا دور شدیم نزدیک حضرت رفته و عرض کردم: قربانت گردم! جریان این شیر چه بود؟ به خدا که من از آن شیر بر تو ترسیدم و از طرز برخوردش با شما در شگفت شدم؟

حضرت فرمود:

«إِنَّهُ خَرَجَ إِلَیَّ یَشْکُو عُسْرَ الْوِلَادَةِ عَلَى لُبُوءَتِهِ‏ وَ سَأَلَنِی أَنْ أَسْأَلَ اللَّهَ أَنْ یُفَرِّجَ عَنْهَا فَفَعَلْتُ ذَلِکَ وَ أُلْقِیَ فِی رُوعِی‏ أَنَّهَا تَلِدُ ذَکَراً لَهُ فَخَبَّرْتُهُ بِذَلِکَ فَقَالَ لِیَ امْضِ فِی حِفْظِ اللَّهِ فَلَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ لَا عَلَى ذُرِّیَّتِکَ وَ لَا عَلَى أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکَ شَیْئاً مِنَ السِّبَاعِ فَقُلْتُ آمِینَ‏»

شیر پیش من آمده بود و از دشوار زائیدن جفتش به من شکوه کرد و از من خواست از خدا بخواهم او را آسوده کند. من این کار را کردم و به دلم افتاد که آن شیر ماده (جفت این شیر) بچه نرى می‌زاید؛ و من این جریان را نیز به او خبر دادم. پس آن شیر به من گفت: «برو در پناه خدا امیدوارم خدا هیچ‌یک از درندگان را بر تو و بر فرزندان و ذریه تو و بر شیعیانت مسلط نگرداند». من نیز گفتم: «آمین».

 

منبع: الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد؛ ج‏2؛ ص 229

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.