یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

یک سال هشام بن عبدالملک (خلیفه وقت) براى حج به مکه رفت در همان سال حضرت باقر و پسرش حضرت صادق نیز به مکه رفتند.

حضرت صادق علیه‌السلام در یک سخنرانى فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ أَکْرَمَنَا بِهِ، فَنَحْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خِیَرَتُهُ مِنْ عِبَادِهِ، فَالسَّعِیدُ مَنِ اتَّبَعَنَا، وَ الشَّقِیُّ مَنْ عَادَانَا وَ خَالَفَنَا، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ یَتَوَلَّانَا وَ هُوَ یُوَالِی أَعْدَاءَنَا وَ مَنْ یَلِیهِمْ مِنْ جُلَسَائِهِمْ وَ أَصْحَابِهِمْ، فَهُوَ لَمْ یَسْمَعْ کَلَامَ رَبِّنَا وَ لَمْ یَعْمَلْ بِهِ»

(ستایش خداى را که محمد را به حقیقت به مقام نبوت برانگیخت و ما را به‌وسیله او امتیاز بخشید ما برگزیده خدا در میان مردم و نخبه بندگان و خلفاء او هستیم سعادتمند کسى است که از ما پیروى کند و شقى کسى است که مخالف و دشمن ما باشد).

مُسَیْلَمَة برادر هشام این جریان را به هشام رسانید ولى هشام کارى نکرد تا به شام برگشت و ما به مدینه رفتیم. هشام پیکى از شام فرستاد و به فرماندار مدینه دستور داد پدرم و مرا به شام بفرستد و فرماندار نیز ما را به شام فرستاد.

وقتى وارد شام شدیم تا سه روز اجازه ورود نداد در روز چهارم اجازه داد وقتى بدر بارگاه آمدیم.

هشام روى تخت نشسته بود سران سپاه و شخصیت‌هاى دربارش همه بر سر پا غرق در سلاح در دو طرف ایستاده بودند. هدف گذاشته بودند و بزرگان بنى‌امیه مشغول مسابقه تیراندازى بودند پدرم جلو و من از پشت سر ایشان وارد شدیم.

هشام گفت: ای اباجعفر؛ با بزرگان خویشاوند خود تیراندازى کن.

پدرم گفت: «إِنِّی قَدْ کَبِرْتُ عَنِ الرَّمْیِ، فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُعْفِیَنِی» (من پیر شده‏ام و موقع تیراندازیم گذشته مرا معاف دار).

هشام: گفت به حق خدائى که ما را به دین خود و به پیامبرش امتیاز بخشیده ممکن نیست. در این موقع اشاره به یکى از شخصیت‌هاى بنى‌امیه نموده گفت کمانت را به ایشان بده.

پدرم بعد از این اجبار کمان او را گرفت و یک تیر در چله کمان نهاد وسط هدف را نشان گرفت. چنان زد که تیر در نقطه وسط هدف جاى گرفت. تیر دوم را که زد به وسط چوب تیر اول قرار گرفته آن را شکافت تا آهن سر تیر؛ نُه تیر پشت سر هم به هدف زد که تیر قبلى را شکافت و در یکدیگر داخل شد.

هشام چنان به اضطراب افتاد که خود را نمی‌توانست نگه دارد. گفت: خوب زدى تو بهترین تیرانداز عرب و عجم هستى چطور می‌گفتی پیر شده‌ای باز از گفته خود پشیمان شد...

منبع: دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)؛ ص 233؛ طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)، 1 جلد، بعثت - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1413 ق

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.