یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

در سفری که حضرت امام باقر علیه‌السلام و پسرش حضرت امام صادق علیه‌السلام به‌اجبار هشام بن عبدالملک (خلیفه وقت) به شام رفته بودند، شام احضار کرده بود. امام باقر علیه‌السلام گفتگویی با یکی از راهبان مسیحیت داشتند که حضرت امام صادق علیه‌السلام این گفتگو را چنین تشریح فرمودند:

در مقابل دربار هشام‌ بن عبدالملک میدانى بود که در آخر میدان عده زیادى روى زمین نشسته بودند. پدرم (امام باقر علیه‌السلام) پرسید «اینان چه کسانی هستند»؟ دربانان دربار گفتند: «اینان کشیش و راهبان نصارى هستند و آن شخص دانشمند آن‌ها است که در هر سال یک روز مى‏نشیند و مسائل ایشان را جواب می‌دهد».

پدرم سر خود را در جامه پیچید؛ من هم همان کار را کردم. پدرم میان آن‌ها رفت و در یک گوشه نشست؛ من نیز پشت سر پدرم نشستم. این جریان را به هشام گفتند از غلامان خود چند نفر را فرستاد تا جریان را گزارش کنند. چند نفر از مسلمانان نیز اطراف ما را گرفتند.

عالم نصارى به نزد آن جمعیت رفت درحالی‌که ابروهایش را با پارچه‏اى بسته بود تا روى چشمش را نگیرد. تمام رهبانان و کشیش‌ها از جاى حرکت نموده سلام کردند و او را در صدر مجلس نشاندند و مردم گردش را گرفتند. من و پدرم نیز میان آن‌ها بودیم.

عالم نصرانی چشم به اطراف جمعیت گشود. روى به پدرم کرده گفت «أَ مِنَّا أَمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَرْحُومَةِ»؟ (تو از ما هستى یا از امت مرحومه [امت پیامبر اسلام ص]). پدرم فرمود «بَلْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَرْحُومَةِ» (از امت مرحومه هستم). سؤال کرد از دانشمندان آنان هستی یا از نادانان؟ پدرم فرمود «لَسْتُ مِنْ جُهَّالِهَا» (از نادانان نیستم). آثار اضطراب و ناراحتى زیاد بر چهره عالم نصارى مشاهده می‌شد. آنگاه گفت «از تو چند سؤال می‌کنم». پدرم فرمود «بپرس».

پرسید «چطور شما ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا و آب می‌خورند ولى ادرار و مدفوع ندارند؟! چه‏ دلیلى بر این ادعا دارید که بتوان قبول کرد»؟

پدرم فرمود: «دَلِیلُ مَا نَدَّعِی مِنْ شَاهِدٍ لَا یُجْهَلُ‏ الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ یَطْعَمُ وَ لَا یُحْدِثُ»

(دلیلى که نتوان رد نمود بچه ‏ای است که در رحم مادر است. غذا می‌خورد ولى فضله ندارد)!

دانشمند نصرانى زیاد مضطرب شد و گفت «مگر تو نگفتى از دانشمندان نیستم». پدرم در جواب فرمود «من از نادانان نیستم». فرستادگان هشام تمام این سخنان را می‌شنیدند.

عالم نصرانی گفت: سؤال دیگرى دارم. فرمود: «بگو».

عالم نصرانی پرسید «شما ادعا می‌کنید میوه‏ هاى بهشتى تروتازه است همیشه براى تمام اهل بهشت آماده است. چه دلیلى بر این مطلب دارید که بتوان قبول کرد؟».

پدرم فرمود: «دَلِیلُ مَا نَدَّعِی أَنَّ تُرَابَنَا أَبَداً غَضٌّ طَرِیٌّ مَوْجُودٌ غَیْرُ مَعْدُومٍ عِنْدَ جَمِیعِ أَهْلِ الدُّنْیَا لَا یَنْقَطِعُ»

(دلیل بر این مطلب خاک است که همیشه تروتازه است و موجود است نزد تمام جهانیان).

عالم نصرانی باز زیاد مضطرب شد و گفت «تو که گفتى من از دانشمندان امت مرحومه نیستم»! فرمود «از نادانان نیستم». باز گفت «سؤال دیگرى دارم». فرمود «بپرس».

عالم نصرانی پرسید «کدام ساعت از شبانه‌روز است که نه از روز حساب مى‏شود و نه از شب»؟

پدرم فرمود «هِیَ السَّاعَةُ الَّتِی بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ، یَهْدَأُ فِیهَا الْمُبْتَلَى، وَ یَرْقُدُ فِیهَا السَّاهِرُ، وَ یُفِیقُ الْمُغْمَى عَلَیْهِ، جَعَلَهَا اللَّهُ فِی الدُّنْیَا رَغْبَةً لِلرَّاغِبِینَ، وَ فِی الْآخِرَةِ لِلْعَامِلِینَ لَهَا، وَ دَلِیلًا وَاضِحاً وَ حِجَاباً بَالِغاً عَلَى الْجَاحِدِینَ الْمُنْکِرِینَ التَّارِکِینَ لَهَا»

(آن ساعت بین سپیده‌دم تا برآمدن خورشید است که بیمار سبک مى‏شود و شخص خوابیده بیدار می‌گردد و بی‌هوش به هوش مى‏آید؛ خداوند این ساعت را در دنیا براى علاقه‌مندان موقعیت تمایل قرار داده و در آخرت براى کسانى که در این ساعت عمل کنند؛ دلیل آشکار و واضحى است نسبت به کسانى که منکر آن هستند و در این ساعت عمل‌نکرده‌اند).

ناله و فریادى از نصرانى برآمد. سپس گفت «یک سؤال دیگر دارم که به خدا قسم جواب آن را نمی‌توانى بدهى». پدرم فرمود «سؤال کن ولى بدان که قسم بی‌مورد خورده‏اى و باید کفاره دهى».

پرسید «بگو کدام دو نفر بودند که در یک روز متولد شدند و در یک روز از دنیا رفتند درحالی‌که یکى پنجاه سال عمر کرد و دیگرى صد و پنجاه سال»؟!.

پدرم فرمود «ذَلِکَ عُزَیْرٌ وَ عَزْرَةُ، وُلِدَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ، فَلَمَّا بَلَغَا مَبْلَغَ الرِّجَالِ خَمْسَةَ وَ عِشْرِینَ عَاماً، مَرَّ عُزَیْرٌ وَ هُوَ رَاکِبٌ عَلَى حِمَارِهِ بِقَرْیَةِ بِأَنْطَاکِیَّةَ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا، فَقَالَ: أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟! وَ قَدْ کَانَ اللَّهُ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ، فَلَمَّا قَالَ ذَلِکَ الْقَوْلَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَأَمَاتَهُ مِائَةَ عَامٍ سَخَطاً عَلَیْهِ بِمَا قَالَ. ثُمَّ بَعَثَهُ عَلَى حِمَارِهِ بِعَیْنِهِ وَ طَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ، فَعَادَ إِلَى دَارِهِ وَ عَزْرَةُ أَخُوهُ لَا یَعْرِفُهُ، فَاسْتَضَافَهُ فَأَضَافَهُ، وَ بَعَثَ إِلَى وُلْدِ عَزْرَةَ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ‏ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ عُزَیْرٌ شَابٌّ فِی سِنِّ ابْنِ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً، فَلَمْ یَزَلْ عُزَیْرٌ یَذْکُرُ أَخَاهُ وَ وُلْدَهُ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ هُمْ یَذْکُرُونَ مَا یَذْکُرُهُمْ‏ وَ یَقُولُونَ: مَا أَعْلَمَکَ بِأَمْرٍ قَدْ مَضَتْ عَلَیْهِ السِّنُونُ وَ الشُّهُورُ! وَ یَقُولُ لَهُ عَزْرَةُ وَ هُوَ شَیْخٌ ابْنُ مِائَةٍ وَ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً: مَا رَأَیْتُ شَابّاً فِی سَنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً أَعْلَمُ بِمَا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَخِی عُزَیْرٍ أَیَّامَ شَبَابِی مِنْکَ، فَمِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ أَنْتَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ؟ فَقَالَ عُزَیْرٌ لِأَخِیهِ عَزْرَةَ: أَنَا عُزَیْرٌ، سَخِطَ اللَّهُ عَلَیَّ بِقَوْلٍ قُلْتُهُ بَعْدَ أَنِ اصْطَفَانِی وَ هَدَانِی، فَأَمَاتَنِی مِائَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ بَعَثَنِی لِتَزْدَادُوا بِذَلِکَ یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ، وَ هَا هُوَ حِمَارِی وَ طَعَامِی وَ شَرَابِی الَّذِی خَرَجْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِکُمْ، أَعَادَهُ اللَّهُ لِی کَمَا کَانَ، فَعِنْدَهَا أَیْقَنُوا، فَأَعَاشَهُ اللَّهُ بَیْنَهُمْ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَةً ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ وَ أَخَاهُ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ»

(آن دو عُزَیْر وَ عَزْرَة بودند که یک روز متولد شدند؛ همین که به سن بیست‌وپنج‌سالگی رسیدند عُزَیْر درحالی‌که سوار الاغ خود بود از روستایی در انطاکیه که‏ ویران شده بود عبور کرد. عُزَیْر گفت «در شگفتم که چگونه خداوند این مرده‏ها را زنده می‌کند. بااینکه خداوند او را هدایت کرده بود و هدایت یافته بود». این سخن را که گفت خداوند بر او خشم گرفت، و به خاطر کیفر سخنى که گفته بود صدسال او را میراند. سپس او را با الاغ و غذا و آبى که همراه داشت دو مرتبه مثل اول زنده کرد و او به خانه خود برگشت درحالی‌که برادرش عَزْرَة او را نشناخت. عزیر گفت: پس مرا به مهمانى قبول کنید. او هم پذیرفت، بعدازآن فرزندان عَزْرَة آمدند که همه پیر شده بودند، ولى عزیر همچنان جوان بود و بیست‌وپنج سال از عمرش مى‏رفت، عُزَیْر از خاطرات گذشته مى‏گفت و برادر و برادرزادگان او که همه پیر شده بودند خاطرات او را به یاد مى‏آوردند و مى‏گفتند تو از این داستان‏هایى که سال‌ها بر آن‌ها مى‏گذرد چگونه سخن می‌گویی؟ عَزْرَة که از این داستان در شگفت مانده بود ‏گفت «کسی داناتر از تو نسبت به این وقایع که بین من و برادرم در جوانى اتفاق افتاده بود نیست؛ آیا شما از اهل آسمانها هستى و یا از اهل زمین مى‏باشى؟». عُزَیْر به برادرش گفت: «من عُزَیْر هستم که خداوند بر من غضب کرد و به جهت گفته‏اى که از زبانم جارى شد مرا از مقام اصطفاء پائین آورد و مدت صدسال جان مرا گرفت. بعدازآن مرا برانگیخت تا مردم بر یقین خود بیفزایند و بدانند که خداوند بر همه چیز توانائى دارد و این همان الاغ من است که صدسال پیش سوار آن شدم و به سفر رفتم و طعام و شراب من همان گونه هست که بود و خداوند همه آن‌ها را به‏ من باز گردانید. اکنون یقین بیاورید که بعد از مرگ حسابى مى‏باشد». خداوند بار دیگر بیست‌وپنج سال به او عمر عنایت کرد و هر دو برادر در یک روز درگذشتند).

در این هنگام عالم نصارى از جاى خود حرکت کرد و همه نصرانیان از جاى خود برخاستند، عالم به آن‌ها گفت «شما داناتر از مرا با خود آورده‏اید و در این جا نشانیده‏اید تا او مرا رسوا کند و مسلمانان بدانند که آن‌ها عالمى دارند که علوم ما را مى‏داند و آنچه او مى‏داند ما نمى‏دانیم. به خداوند سوگند من با شما تا یک سال سخن نخواهم گفت و با شما نخواهم نشست».

منبع: دلائل الإمامة (ط - الحدیثة) ؛ ص233؛ طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)، 1جلد، بعثت - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1413ق

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.