یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

نهج‌البلاغه منتخبى از «خطابه‏ها» و «دعاها» و «وصایا» و «نامه‏ها» و «جمله‏هاى کوتاه» مولاى متقیان على علیه السلام است که به وسیله سید شریف بزرگوار «رضى» (رضوان اللَّه علیه) در حدود هزار سال پیش گردآورى شده است.

در نهج البلاغه تنها 239 قسمت به نام خطبه نقل شده است. البته مسعودى که تقریباً صد سال پیش از سید رضى مى‏زیسته است (اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى) در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان «فى ذکر لمع من کلامه و اخباره و زهده» مى‏گوید: «آنچه مردم از خطابه‏هاى على در مقامات مختلف حفظ کرده‏اند «1» بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندى مى‏شود. على علیه السلام آن خطابه‏ها را بالبدیهه و بدون یادداشت و پیشنویس انشاء مى‏کرد، و مردم، هم الفاظ آن را مى‏گرفتند و هم عملًا از آن بهره‏مند مى‏شدند.».

دو امتیاز نهج‌البلاغه

کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام از قدیمترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته مى‏شده است: یکى فصاحت و بلاغت، و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.

فصاحت نهج‌البلاغه

درباره نهج‌البلاغه گفته‏اند: «فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق».

ابن عباس در مورد یکى از نامه‏هاى کوتاه على که به عنوان خودش صادر شده مى‏گوید: «بعد از سخن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از هیچ سخنى به اندازه این سخن سود نبردم».

معاویة بن ابى سفیان که سرسخت‏ترین دشمنان وى بود، به زیبایى و فصاحت خارق العاده سخن او معترف بود. محقن بن ابى محقن به على علیه السلام پشت مى‏کند و به معاویه رو مى‏آورد و براى اینکه دل معاویه را که از کینه على علیه السلام مى‏جوشد خرسند سازد گفت: از نزد بى زبان‏ترین مردم به نزد تو آمدم. آنچنان این چاپلوسى مشمئز کننده بود که خود معاویه او را ادب کرد. گفت: واى برتو! على بى‏زبان‏ترین افراد است؟! قریش پیش از على از فصاحت آگاهى نداشت، على به قریش درس فصاحت آموخت.

تأثیر و نفوذ کلام نهج‌البلاغه

سید رضى پس از نقل خطبه معروف «الغراء» (خطبه 82) مى‏گوید: وقتى که على علیه السلام این خطابه را القا کرد بدنها لرزید، اشکها جارى شد، دلها به تپش افتاد.

همام بن شریح از یاران وى است‏. با اصرار و ابرام از على علیه السلام مى‏خواهد سیماى کاملى از پارسایان ترسیم کند. على از طرفى نمى‏خواهد جواب یأس بدهد و از طرفى مى‏ترسد همام تاب شنیدن نداشته باشد، لذا با چند جمله مختصر سخن را کوتاه مى‏کند. اما همام راضى نمى‏شود بلکه آتش شوقش تیزتر مى‏گردد؛ بیشتر اصرار مى‏کند و او را سوگند مى‏دهد. على شروع به سخن کرد. در حدود 105 صفت‏ در این ترسیم گنجانید و هنوز ادامه داشت. اما هرچه سخن على ادامه مى‏یافت و اوج مى‏گرفت، ضربان قلب همام بیشتر مى‏شد و روح متلاطمش متلاطم‏تر مى‏گشت و مانند مرغ محبوسى مى‏خواست قفس تن را بشکند. ناگهان فریاد هولناکى جمع شنوندگان را متوجه خود کرد. فریادکننده کسى جز همام نبود. وقتى که بر بالینش رسیدند قالب تهى کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. على فرمود: «من از همین مى‏ترسیدم. عجب! مواعظ بلیغ با دلهاى مستعد چنین مى‏کند؟!».

اعترافات‏ برگان درباره نهج‌البلاغه

جاحظ در همان جلد اول این جمله معروف را از على علیه السلام نقل مى‏کند: «قیمَةُ کُلِّ امْرِىٍ ما یُحْسِنُهُ» (ارزش هر کسى همان است که مى‏داند. نهج البلاغه، حکمت 81). آنگاه بیش از نیم صفحه این جمله را ستایش مى‏کند و مى‏گوید: «در همه کتاب ما اگر جز این یک جمله نبود، کافى بلکه کفایت بود. بهترین سخن آن است که کم آن، تو را از بسیارش بى‏نیاز کند و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلکه ظاهر و نمودار باشد.». آنگاه مى‏گوید: «گویا خداوند جامه‏اى از جلالت و پرده‏اى از نور حکمت، متناسب با نیت پاک و تقواى گوینده‏اش، بر این جمله کوتاه پوشانیده است ...».

عبد الحمید کاتب- که در فن نویسندگى ضرب المثل است‏. وى کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه اموى است. ایرانى الاصل و استاد ابن مقفّع دانشمند و نویسنده معروف است. درباره‏اش گفته‏اند: نویسندگى با عبد الحمید آغاز شد و با ابن العمید پایان یافت. از عبد الحمید پرسیدند: چه چیز تو را به این پایه از بلاغت رساند؟ گفت: «حفظ کلام الاصلع» از برکردن سخنان على.

ابن العمید وزیر آل بویه بود و در اوایل قرن دوم هجرى مى‏زیسته است- نقل مى‏کند که گفت: هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على علیه السلام را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید

عبد الرحیم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى. وى اعتراف مى‏کند که سرمایه فکرى و ذوقى خود را از على علیه السلام گرفته است. وى به نقل ابن ابى الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه مى‏گوید: «صد فصل از سخنان على را حفظ کردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پایان ناپذیر بود.».

على الجندى، رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره، در مقدمه کتاب على بن ابیطالب، شعره و حکمه درباره نثر على علیه السلام مى‏گوید: «نوعى خاص از آهنگ موسیقى که بر اعماق احساسات پنجه مى‏افکند در این سخنان هست. از نظر سجع چنان منظوم است که مى‏توان آن را شعر منثور نامید.».

طه حسین، ادیب و نویسنده معروف مصرى معاصر، در کتاب على و بنوه داستان مردى را نقل مى‏کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید مى‏شود، با خود مى‏گوید چطور ممکن است شخصیتهایى از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟! درد دل خود را با خود على علیه السلام در میان مى‏گذارد و از خود على مى‏پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیتهاى عظیم بى‏سابقه‏اى بر خطا روند؟ على به او مى‏فرماید: «انَّکَ لَمَلْبوسٌ عَلَیْکَ. انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لایُعْرَفانِ بِاقْدارَ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ» (یعنى تو سخت در اشتباهى، تو کار واژگونه کرده‏اى. تو به جاى اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهى، عظمتها و حقارتها را که قبلًا با پندار خود فرض کرده‏اى، مقیاس حق و باطل قرارداده‏اى. تو مى‏خواهى حق را با مقیاس افراد بشناسى! برعکس رفتار کن. اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهى شناخت؛ خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت. آن وقت دیگر اهمیت نمى‏دهى که چه کسى طرفدار حق است و چه کسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهى بود). طه حسین پس از نقل جمله‏هاى بالا مى‏گوید: «من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پرجلال‏تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمى‏شناسم.

شکیب ارسلان ملقب به «امیرالبیان» یکى دیگر از نویسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى که به افتخار او در مصر تشکیل شده بود، یکى از حضار مى‏رود پشت تریبون و ضمن سخنان خود مى‏گوید: دو نفر در تاریخ اسلام پیدا شده‏اند که به حق شایسته‏اند «امیر سخن» نامیده شوند: یکى على بن ابیطالب و دیگرى شکیب. شکیب ارسلان با ناراحتى برمى‏خیزد و پشت تریبون قرار مى‏گیرد و از دوستش که چنین مقایسه‏اى به عمل آورده گله مى‏کند و مى‏گوید: «من کجا و على بن ابیطالب کجا! من بند کفش على هم به حساب نمى‏آیم.» «1»

روزى یکى از اصحاب على علیه السلام خواست خطابه‏اى ایراد کند، نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد. على فرمود: «همانا زبان پاره‏اى از انسان است و در اختیار ذهن او. اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان کارى ساخته نیست، اما آنگاه که ذهن باز شود مهلت به زبان نمى‏دهد». سپس فرمود: «وَانّا لَامَراءُ الْکَلامِ وَ فینا تَنَشَّبَتْ عُروقُهُ وَ عَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُصونُهُ‏» (همانا ما فرماندهان سپاه سخنیم، ریشه درخت سخن در میان ما دویده و جاگرفته و شاخه هایش بر سر ما آویخته است).

خلیل بن احمد پرسیدند: على علیه السلام شجاعتر است یا عنبسه و بسطام؟ گفت: «عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد، على مافوق افراد بشر است.» این مرد فصیحتر از سحبان بن وائل و قُسّ بن ساعده از کار در آمد و حال آنکه قریش که قبیله او بودند افصح عرب نبودند؛ افصح عرب «جرهم» است هرچند زیرکى زیادى ندارند ...»

نویسنده کتاب «الطراز» امیر یحیى علوى ( م 749 ه ق) در کتاب خود جمله اى از جاحظ نقل مى کند، مى گوید: «این مرد که یکّه تاز میدان فصاحت و بلاغت بود، در سخنى چنین گفته: هرگز کلامى بعد از کلام خدا و پیامبرش به گوش من نخورده، مگر این که با آن مقابله به مثل کرده ام، جز کلمات امیرالمؤمنین «کرّم الله وجهه» که من توان مبارزه با آن را هرگز در خود نیافتم؛ سخنانى همچون: «ما هَلَکَ امْرُء عَرَفَ قَدْرَهُ»؛ (کسى که ارزش وجود خود را بشناسد هرگز هلاک نمى شود)، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبّهُ»؛ (آن کس که خویش را بشناسد پروردگارش را شناخته است)، «الْمَرءُ عَدُوّ ما جَهِلَ»؛ (انسان دشمن چیزى است که نمى داند) و «وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرَهُ وَاحْسِنْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَمیرَهُ وَ احْتَجْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَسیرَهُ»؛ (از هر کس مى خواهى بى نیاز شو تا همانند او باشى و به هر کس مى خواهى نیکى کن تا امیر او باشى و به هر کس مى خواهى نیازمند باش تا اسیرش شوى)!

سپس مى افزاید: «به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلى ندارد جز این که بلاغت سخنان على(علیه السلام) پرده هاى گوش او را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته، هنگامى که جاحظ با آن ید بیضایى که در بلاغت دارد چنین باشد تکلیف دیگران روشن است».(2)

ابن ابى الحدید معتزلى که از دانشمندان معروف اهل سنّت قرن هفتم هجرى است در شرحى که بر نهج البلاغه نگاشته، بارها در برابر فصاحت و بلاغت فوق العاده نهج البلاغه سر تعظیم فرود آورده است. او در یکجا - ذیل خطبه 221- بعد از شرح بخشى از کلام على(علیه السلام) ـ درباره برزخ ـ مى گوید: «وَ یَنْبَغى لَوِاجْتَمَعَ فُصَحاءُ الْعَرَبِ قاطِبَةً فى مَجْلِس وَ تُلِیَ عَلَیْهِمْ، اَنْ یَسْجُدُوا لَهُ کَمَا سَجَدَ الشُعَراءُ لِقَوْلِ عَدِیّ ابنِ الرُّقاعِ: قَلَم أصابَ مِنَ الدَّواةِ مِدادَها... فَلَمّا قیلَ لَهُمْ فی ذلِکَ قالُوا إنّا نَعْرِفُ مَواضِعَ السُّجُودِ فی الشِّعْرِ کَما تَعْرِفُونَ مَواضِعَ السُّجُودِ فی الْقُرآنِ»؛ (اگر تمام فصحاى عرب در مجلس واحدى اجتماع کنند و این بخش از خطبه براى آنها خوانده شود سزاوار است براى آن سجده کنند، [همان گونه که روایت کرده اند] هنگامى که شعراى عرب شعر معروف «عَدِیّ بن الرقاع»، (قلم أصاب...) را شنیدند، براى آن سجده کردند چون که از علّت آن سؤال شد گفتند ما محل سجود در شعر را مى شناسیم آن گونه که شما محلّ سجود را در [آیات سجده] قرآن مى شناسید).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 153.).

سخن سید رضی که پس از حکمت ۸۸ نهج البلاغه بیان می کند «و هذا مِنْ مَحاسِنِ الاِستخراجِ وَ لَطائِفِ الاِستِنباطِ» ، یعنی «و این از نیکوتر لطایف معنی را برون آوردن است، و ظرائف سخن را آشکار کردن» . و یا آنجا که پس از بیان شیوای حضرت علی در حکمت ۸۱ (قِیمَةُ کُلِّ امْرئٍ ما یُحْسِنُهُ) می نویسد:
و این کلمه ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نتوان یافت، و هیچ کلمه ای را همتای آن نتوان نهاد.

مرحوم شیخ محمد عبده، مفتى اسبق مصر، از افرادى است که تصادف و دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مى‏کند و این آشنایى به شیفتگى مى‏کشد و شیفتگى، به شرح این صحیفه مقدس و تبلیغ آن در میان نسل جوان عرب منجر مى‏گردد. وى در مقدمه شرح خود مى‏گوید: «در همه مردم عرب زبان یک نفر نیست مگر آنکه معتقد است سخن على علیه السلام بعد از قرآن و کلام نبوى شریفترین و بلیغترین و پرمعنى‏ترین و جامعترین سخنان است».

او که از شارحان معروف نهج البلاغه و پیشوای بزرگ اهل سنت و نویسنده معروف عرب است در مقدمه کتابش بعد از آن‌که اعتراف می‌کند که تصادفاً از وجود این کتاب شریف یعنی نهج البلاغه آگاهی یافت! ـ که این خود نکته بسیار قابل تأملی است ـ مطالب بسیار بلندی درباره نهج البلاغه می‌گوید، از جمله این که: «هنگامی که بعضی از صفحات نهج البلاغه را از نظر گذراندم و در بخشی از عباراتش از مواضع مختلف دقت کردم و موضوعات گوناگونی را مورد توجه قرار دادم، در نظرم چنین مجسم شد که گویی در این کتاب، جنگ‌های عظیم و نبردهای سنگینی برپاست، حکومت در دست بلاغت و قدرت در اختیار فصاحت است و اوهام و پندارها بی‌ارزشند، سپاه خطابه و لشکرهای فصاحت، در صفوف منظم بر اوهام هجوم آورده و با سلاح دلایل قوی بر وسوسه‌ها حمله‌ور شدند. قدرت باطل را در همه جا می‌شکنند و شک و تردید را درهم می‌کوبند و فتنه‌های اوهام را خاموش می‌سازند و دیدم حاکم و فرمانده آن دولت و یکه‌تاز آن صولت و پرچمدار پیروز آن امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب است»

جامعیت نهج‌البلاغه

از امتیازات برجسته سخنان امیرالمؤمنین که به نام «نهج البلاغه» امروز در دست ماست این است که محدود به زمینه خاصى نیست‏. مباحث نهج البلاغه که هر کدام شایسته بحث و مقایسه است، به قرار ذیل است: 1. الهیات و ماوراء الطبیعه. 2. سلوک و عبادت. 3. حکومت و عدالت. 4. اهل البیت و خلافت. 5. موعظه و حکمت. 6. دنیا و دنیاپرستى. 7. حماسه و شجاعت. 8. ملاحم و مغیبات. 9. دعا و مناجات. 10. شکایت و انتقاد از مردم زمان. 11. اصول اجتماعى. 12. اسلام و قرآن. 13. اخلاق و تهذیب نفس. 14. شخصیتها. و یک سلسله مباحث دیگر.

منبع: مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج ‏16، ص  355  الی 376 و سایت آیت الله مکارم شیرازی

 

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.