یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

داستان‌هایی از اهمیت نماز جماعت

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۴ ب.ظ

فضیلت از دست رفته

از عبدالله بن مسعود نقل شده است که: روزی از تکبیر نماز جماعت ماندم و به خاطر این کار یک بنده آزاد نمودم، و وقتی که جریان را خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم. حضرت فرمودند:

«فضیلت از دست رفته را درک نخواهی کرد ای پسر مسعود! اگر تمام روی زمین را انفاق کنی، ثواب تکبیر را تدارک نخواهی نمود».[1]

 

اجر نماز جماعت و روزه

شهید دستغیب در کتاب قیامت و قرآن مینویسد: یکی از بزرگان میگوید: در خواب فردی را در بهشت دیدم فکر کردم که او از انبیا است. جلو رفتم و سلام کردم. گفتم: شما که هستید؟ گفت: من در دنیا یک کارگر ساده بودم. پرسیدم: چه کردی که به آن مقام رسیدی؟ گفت: به واسطه انجام دو عمل؛ یکی آن که بسیار روزه میگرفتم و دیگری آن که به نماز جماعت اهمیت میدادم و نمازهایم را همیشه به جماعت می‌خواندم».[2]

 

تب و نماز جماعت

برادر جواد علی گلی چنین نقل میکند: در سال 1363 «علی حیدری» در پادگان ابوذر بودیم. از بچه‌هایی بود که کارهای خطاطی پادگان را انجام می‌داد، در مراسم دعای توسل، ایشان امام حسین علیه‌السلام را دیده بود که وارد مجلس شده بودند. ایشان از امام حسین علیه السلام قول شهادت، تاریخ، روز و حتی عملیاتی را که در آن به شهادت می‌رسند، میگیرند، ایشان می‌دانستند که در عملیات بدر و در چه روزی به درجهی شهادت نایل می‌شوند، در همان عملیات بدر هم بود که بر اثر بمباران شیمیایی دشمن به شهادت رسیدند. این برادر که چنین سعادت بزرگی داشت، به نماز جماعت خیلی اهمیت میداد در جزیره مجنون که بودیم، یک روز دیدیم مریض شده است. بعد از شهادت ایشان بود که فهمیدیم، علت تب و مریضی او چیست، قضیه از این قرار بود که روز قبلش، موقع نماز جماعت، مسئول او به وی گفته بود، یک پلاکارد ضروری و فوری هست که باید نوشته شود و آن روز نتوانسته بود در نماز جماعت شرکت کند.[3]

 

به نقل از دفتر مطالعات و تأمین محتوا- معاونت تبلیغ حوزه علمیه


[1] داستانها و حکایتهای مسجد: ص 90 - 89

[2] صائمان صالح، غلامرضا نیشابوری: ص 99

[3] پیشانی سوخته: ص 22

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.