درسی از صفحه دویست و بیست و شش قرآن کریم
خداوند در در آیه چهل سوره هود مى فرماید: «ما به نوح فرمان دادیم که از هر نوعى از انواع حیوانات یک جفت بر کشتى سوار کن و همچنین خانواده خود را جز آن کسى که به فرمان خدا محکوم به نابودى است» (قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ).
حضرت نوح علیهالسلام چنین فکر مىکرد که منظور از جمله «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» (کسى که به فرمان خدا محکوم به نابودى است) فقط همسر بىایمان و مشرک او است، و فرزندش کنعان جزء آنها نیست.
لذا وقتى نوح فرزند خود را در میان امواج دید، عاطفه پدرى به جوش آمد و به یاد وعده الهى در باره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا کرد و گفت: «پروردگارا! فرزندم از اهل من و خاندان من است، و تو وعده فرمودى که خاندان مرا از طوفان و هلاکت رهایى بخشى و تو از همه حکم کنندگان برترى، و در وفاى به عهد از همه ثابتترى» (وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ).
اما بلافاصله پاسخ شنید: «اى نوح! او از اهل تو نیست؛ بلکه او عملى است غیر صالح» (قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ).
در اینکه چرا فرزند نوح، عمل غیر صالح بود، دلیلش این است که:
گاهى انسان در انجام یک کار آن چنان پیش مى رود که گویا عین آن عمل مى شود. در ادبیات زبان هاى مختلف به هنگام مبالغه این تعبیر فراوان دیده مى شود، مثلا گفته مىشود فلان کس سرا پا عدل و سخاوت است، و یا فلان شخص سرا پا دزدى و فساد است، گویى آن چنان در آن عمل غوطه ور گشته که ذات او عین آن عمل گشته است. این پیامبر زاده نیز آن قدر با بدان بنشست و در اعمال زشت و افکار نادرستشان غوطه ور گشت که گویى وجودش تبدیل به یک عمل غیر صالح شد.
بنابراین تعبیر فوق در عین اینکه بسیار کوتاه و مختصر است، گویاى یک واقعیت مهم در مورد فرزند نوح مى باشد، یعنى اى نوح اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود این فرزند سطحى بود، امکان شفاعت در باره او مى رفت، اما اکنون که سرا پا غرق فساد و تباهى است، جاى شفاعت نیست، اصلا حرفش را نزن.
تفسیر نمونه، ج 9، صص 114- 117