در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست ...
دلم شکستی و جانم هنوز چشمبهراهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشمسیاهت
زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمیرمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاهبهگاهت
اگر به باغ تو گل بردمید و من به دل خاک
اجازتی که سر برکنم بهجای گیاهت
تنور سینهی ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه میکند به دودهی آهت
کنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که میشود پر کاهت
تویی که پشتوپناه جهادیان خدایی