نوشتم نامهای با آه و زاری ...
نوشتم نامهای با آه و زاری
برای مه وشی زیبا نگاری
بنام آنکه مهرت در دلم ریخت
همو که عشق تو با جانم آمیخت
سلام ای دلبرم ای نازنینم
سلام ای تاج سر ای مه جبینم
سلام ای سرو قد ای گل عذارم
خبر خواهی اگر از حال زارم
ملالی نیست جز درد جدایی
کجایی ای گل نازم کجایی؟
نه پنهانی که پیدایت نمایم
نه پیدایی تماشایت کنم
همه سوزم همه سوزم همه سوز
به عشقت ای عزیز عالمافروز
دو چشمم بی رخت نوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارد
بیا از دوریت آن روزهدارم
که بر اللهاکبر گوش دارم
دلم دکان عشق و احتیاج است
بیا ای مشتری جانم حراج است
تو که هفتآسمان را قبلهگاهی
بهایش را بده نیمه نگاهی
غلط گفتم خطا رفتم ببخشا
جسورانه نمودم نامه انشا
تو آن میکن که بر آن میل داری
که در هستی تو صاحباختیاری
ز دل غمنامهی خود تا نوشتم
ببستم روی آن خوانا نوشتم
فرستنده:زمین ظلم و باطل
ز شهر آینه از کشور دل
خیابان جنون بازار غربت
کنار سوز نبش دار غربت
پلاک بیکسی از کوچهی درد
غریب و خسته و تنها و شبگرد
ولی گیرنده:در صحرای غیبت
میان خیمهی عشق و محبت
رسد نامه به دست شاه و مولا
عزیز فاطمه مهدی زهرا
سحر برد و دلم غرق نوا بود
که آن نامهرسان باد صبا بود
به دستش بوسه دادم گفتمش زار
جواب نامهام را زود باز آر