ماجرای جالب فتوا دادن علامه حلی!
انسان برای رسیدن به برنامه سعادتی که خداوند بهوسیله پیامبران و اوصیای آنها بهسوی بشر فرستاده است، دو راه در پیش رو دارد:
یا باید خودش علوم دینی را فرابگیرد و احکام شرعی را از منابع فقهی استخراج کند. و یا یک نفر که در این زمینه تخصص دارد را بهعنوان مرجع تعیین وظایف شرعی خود انتخاب کند.
راه اول راهی نیست که برای همه مقدور باشد. زیرا همه انسانها استعداد و توانایی لازم برای چنین کاری را ندارند. علاوه به راین مشاغل و نیازهای فراوان دنیای امروز، مانع از این میشود که همه آنها در این زمینه ممحض شوند.
راه دوم هم راهی است که عقل و شرع آن را پیش روی انسان قرار میدهد. کما اینکه رجوع به اهلفن و تخصص در هر زمینهای چیزی است که کار روزمره هر انسانی است.
نکته مهم اینجاست که برای رجوع به متخصص در امر دین و بهعبارتدیگر "تقلید کردن"، دانش و تخصص تنها کافی نیست. چراکه شیطان و هوای نفس بهعنوان راهزنی ماهر در کمین هر انسانی اعم از عالم و جاهل نشسته است. و بعید نیست علماء و متخصصینی باشند که با گرفتار شدن در دام شیطان، هم خود و هم مقلدین خود را به گمراهی بکشانند.
و لذا در سفارشهای اهلبیت علیهمالسلام تقوا و مخالفت با هوای نفس را یکی از ویژگیهای اصلی مراجع تقلید شمردهاند.
از امام صادق علیهالسلام روایتشده که فرمودند:
فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِینِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ.1
هر فقیهى که مراقب نفس خود بوده و حافظ دین خود باشد و با هوای نفس خود مخالف بوده و مطیع امر مولى باشد، بر عوام است که از چنین فقیهى تقلید کنند.
فقهای عظام نیز در رسالههای خود این مسئله را یادآور شدهاند. همچنان که امام خمینی میفرمایند:
مرجع تقلید باید عالم، مجتهد، عادل و با ورع2 در دین خدا باشد. بلکه احتیاط این است که به دنیا روى نیاورده و حریص بر دنیا و تحصیل مال و مقام آن نباشد.3
نمونه بارز این علمای راستین ابومنصور جمالالدین، حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی معروف به علامه حلّی، از علمای شیعه در قرن هشتم هجری قمری بود.
حکایت زیر نشان میدهد که این علماء چقدر مراقب بودند تا در امر فقاهت و مرجعیت گرفتار اجتهاد از روی هوای نفس نشوند.
معروف است که علامه حلّى براى اولین بار در تاریخ فقه شیعه معتقد شد که اینکه مىگویند [اگر نجاستى در چاه بیفتد] چاه نجس مىشود، اگر مرغى بیفتد چند دلو آب باید کشید، اگر الاغى بیفتد چقدر و اگر انسانى در آن بمیرد چقدر، کشیدن این آبها مستحب است، واجب نیست و حالآنکه تا عصر او تمام فقهاى شیعه اتفاق داشتند که اینها واجب است. قضیه این بود که در خانه خودش این ابتلا پیدا شد. یک نجاستى در چاه افتاده بود و خواست نظر بدهد. آمد از نو مستقل روى این مسئله فکر کند (حالا من کار ندارم منزوحات بئر واجب است یا نه). کتابها و مدارک را جلوى خودش گذاشت که درباره این مسئله قضاوت کند، فتواى واقعى خودش را به دست بیاورد که واقعاً این کار واجب است یا واجب نیست. مطالعه کرد، یکدفعه دید آن گوشه دلش تمایل به این است که فتوایش این باشد که واجب نیست چون الآن منفعتش ایجاب مىکند که واجب نباشد.
ترسید که این منفعتطلبى، فکرش را بدزدد و بعد فتوایى بدهد که این فتوا زبان فقه و فکر و استدلال و زبان یک فکر بىطرف نباشد، زبان یک فکر طرفدار باشد. مىگویند دستور داد چاه را پر کردند. خودش را از این منفعتطلبی آزاد کرد، بعد نشست فکر کردن، دید الآن هم عقیدهاش همین است، آنوقت فتوا داد.4
پاورقی:
1. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیهالسلام ؛ ص300
2. "ورع" یعنى دورى جستن از گناهان و خوددارى کردن از شبهات
3. تحریر الوسیلة؛ ج1، ص: 5
4. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج4، ص: 493