جوانمرد
اولین بار بود که میدیدم اینطور کتک میخوره. اونم چه کتکی!
در تمام دعواهایی که ازش دیده بودم، همش دست بزن داشت و هیچوقت کم نمیآورد؛ آخه هیکل خوش قدوقامتی داشت؛ همه ازش حساب میبردند؛ هیچکس نمیتونست بهش "تو" بگه.
با خودم میگفتم: این همون جابره که من میشناسم؟! چش شده؟! چرا نمیزنه؟!
گذشت...
یه روز بهش گفتم: جابر! اون روز چِت شده بود؟!
جواب داد: کِی؟ چی رو میگی؟!
گفتم: همون روز که تو خیابون با اون پرایده شاخ به شاخ شدی و دعوات شد؛ طوری از ماشین پیاده شدی و سمت رانندش رفتی که گفتم الآن لت و پارش میکنی!
جابر جواب داد: مگه ندیدی؟!
گفتم: چی رو؟
گفت: همون دختر و پسر کوچیکش که تو ماشنش نشسته بودند!
گفتم: که چی؟!
جواب داد: اولش خون چشامو گرفته بود؛ میخواستم حالشو بگیرم؛ ولی یهو چشمم به بچه هاش افتاد؛ با خودم گفتم: جوونمردی نیست که جلوی چشم بچه هاش بزنمش؛ بعد هم خودمو به ضعیفی زدم و عمداً چند تا چک و لگد ازش خوردم؛ گفتم بزار بچه هاش کیف کنن که چه بابای قدرتمندی دارند!
دیگه نتونستم بهش چیزی بگم و با خودم گفتم: «الحق که جوونمردی»!
ناخودآگاه به یاد روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام افتادم که فرمودند:
أَشْرَفُ الْمُرُوءَةِ مِلْکُ الْغَضَبِ وَ إِمَاتَةُ الشَّهْوَةِ
شریفترین مردانگی، مالک خشم بودن (کنترل خشم) و میراندن شهوت (کنترل شهوت) است.