یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

امام رضا علیه‌السلام: «رحمت خدا بر آن بنده‏‌اى که امر ما را زنده گرداند (به این صورت که) تعالیم ما را فرا گیرد و آنها را به مردم بیاموزد؛ زیرا اگر مردم زیبایی‌هاى سخن ما را بدانند، بى‌گمان از ما پیروى می‌کردند». (عیون أخبار الرضا علیه‌‏السلام، ج1، ص307)

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

تأثیر لقمۀ حرام

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ


مالی که از راه حرام کسب علاوه بر اینکه حرمت تکلیفی دارد، اثر وضعی خود را در گناهکار و حتی در کسانی که توسط او ارتزاق می‌کنند برجا می‌گذارد.

از امام صادق علیه‌السلام روایت‌شده که فرمودند:

«کَسْبُ‏ الْحَرَامِ‏ یَبِینُ‏ فِی الذُّرِّیَّة»1

 (آثار) کسب حرام در نسل آشکار مى‏شود.

 

یکی از آثار لقمۀ حرام، عدم هدایت‌پذیری و شقاوت است.

در روز عاشورا وقتی دشمن از هر طرفى امام حسین را احاطه کردند، امام حسین علیه‌السلام خارج شد و نزد آن گروه خون‌خوار آمد و از آنان خواست تا ساکت شوند، ولى ایشان ساکت نشدند کار به‌جایی رسید که امام به آنان فرمود:

«... وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُمْ»2

شما عموماً امر مرا اطاعت نمى‏ کنید، گوش به سخن من نمی‌دهید. زیرا شکم‏ هاى شما از حرام پرشده و به قلب‌های شما مهر (قساوت) زده‌شده است.

 

حکایتی عجیب و عبرت‌آموز دربارۀ لقمۀ حرام

مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدحسین حسینى طهرانى‏ می‌فرمایند:

دوستى داشتم بنام حاج مؤمن؛ می‌گفت: خدمت حضرت حجّة بن الحسن العسکرىّ عجّل الله فرجَه الشّریف مکرّر رسیده‏ام. و بسیارى از مطالب را نقل مى‏کرد و از بعضى هم إبا مى‏نمود.

ازجمله مى‏گفت: با یکى از ائمّه جماعت شیراز و چند نفر از تجّار قصد زیارت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه‌السلام. حرکت کردیم...

از نیشابور که گذشتیم دیدیم یک مردى به‌صورت عامى در کنار جاده به‌طرف مشهد می‌رود و با او یک کوله‌پشتی بود که با خود داشت.

اهل ماشین گفتند این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، ماشین هم جا داشت.

آن مرد را به درون ماشین دعوت کردیم. قبول نمى‏کرد، تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به‌شرط آنکه پهلوى من بنشیند و هر چه بگوید من مخالفت نکنم.

سوار شد و پهلوى من نشست، و در تمام راه براى من صحبت می‌کرد و از بسیارى از وقایع خبر مى‏داد و حالات مرا یکایک تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهاى او بسیار لذّت مى‏بردم و برخورد به چنین شخصى را از مواهب عَلیّه پروردگار و ضیافت حضرت رضا علیه‌السلام دانستم. تا کم‌کم رسیدیم به قدمگاه و به موضعى که شاگرد شوفرها از مسافرین «گنبدنما» می‌گرفتند.

همه پیاده شدیم. موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقاى‏ خود که از شیراز آمده‏ایم و تابه‌حال سر یک سفره بودیم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بیا باهم غذا بخوریم. من خجالت کشیدم که دست از رفقاى شیرازى که تابه‌حال مرتباً با آن‌ها غذا مى‏خوردیم بردارم و این باره ترک رفاقت نمایم، ولى چون ملتزم شده بودم که از حرف‌های او سرپیچى نکنم لذا به‌ناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه‏اى رفتیم و نشستیم.

از خورجین خود دستمالى بیرون آورد، بازکرده گویا نان تازه در آن بود با کشمش سبز که در آن دستمال بود، شروع به خوردن کردیم و سیر شدیم؛ بسیار لذّت بخش و گوارا بود.

در این حال گفت: حالا اگر مى‏خواهى به رفقاى خود سرى بزنى و تفقّدى بنمائى عیب ندارد.

من برخاستم و به سراغ آن‌ها رفتم و دیدم در کاسه‏اى که مشترکاً از آن مى‏خورند خون است و کثافات، و این‌ها لقمه برمی‌دارند و مى‏خورند و دست و دهان آن‌ها نیز آلوده‌شده و خود اصلاً نمى‏دانند چه مى‏کنند؛ و با چه مزه‏اى غذا مى‏خورند.

هیچ نگفتم، چون مأمور به سکوت در همه احوال بودم.

به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشین، دیدى رفقایت چه مى‏خوردند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمى‏دانستى؛ غذاى حرام و مشتبه چنین است. از غذاهاى قهوه‌خانه‌ها مخور؛ غذاى بازار کراهت دارد.

گفتم: إن شاء الله تعالى، پناه مى‏برم به خدا.

گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسیده، من از این تپّه مى‏روم‏ بالا و آنجا مى‏میرم. این دستمال بسته را بگیر، در آن پول است، صرف غسل و کفن‌ودفن من کن. و هر جا را که آقاى سیّد هاشم صلاح بداند همان‌جا دفن کنید. (آقاى سیّد هاشم همان امام جماعت شیرازى بود که در معیّت او به مشهد آمده بودند.)

گفتم: ای‌وای! تو مى‏خواهى بمیرى؟! گفت: ساکت باش! من مى‏میرم و این را به کسى مگو.

سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ایستاد و سلام عرض کرد و گریه بسیار کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم ولى سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهّرت مشرّف شوم.

از تپّه بالا رفت و من حیرت‌زده و مدهوش بودم، گوئى زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود.

به بالاى تپّه رفتم، دیدم به پشت خوابیده و پا روبه‌قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است؛ گوئى هزار سال است که مرده است...3

 

پی‌نوشت:

1. الکافی (ط - دارالحدیث) ؛ ج‏9 ؛ ص680

2. بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏45 ؛ ص8

3. معاد شناسى، ج‏1، ص: 101

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.