یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

از علی بن علی بن الحسن بن شابور نقل شده:

در زمان امام حسن عسکری علیه‌السلام در «سر من رأی» (سامرا) قحطی به وجود آمد.

خلیفۀ عباسی دستور داد درباریان و مردم برای طلب باران از خداوند، از شهر خارج شده و به صحرا بروند.

مردم سه روز پی‌درپی برای طلب باران به صحرا رفتند و دست به دعا برداشتند ولی باران نیامد.

روز چهارم «جاثلیق»، بزرگِ مسیحیان به همراه نصاری و راهبان به صحرا رفت. همراه این مسیحیان یک راهب بود که هر وقت دست خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کرد، باران سیل‌آسا می‌بارید.

روز بعد نیز جاثلیق همان برنامه را ادامه داد و باران فراوانی نازل شد.

همین امر موجب تعجب مردم شد و بعضی از مسلمانان در دین خود به شک افتادند و به مسیحیت تمایل پیدا کردند.

 این امر بر خلیفه ناگوار آمد و ناگزیر دستور داد امام حسن عسکری علیه‌السلام را که در آن زمان زندان بود، آزاد کرده و پیش او بیاورند.


چون امام علیه‌السلام نزد خلیفه حاضر شد، خلیفه به او گفت: امت جدت را دریاب که گمراه شدند.

حضرت فرمود: «إنّی خارج من غد و مزیل الشک»: من فردا به صحرا رفته و شک مسلمین را برطرف خواهم کرد.


فردا سه‌شنبه جاثلیق به همراه راهبان به صحرا بروند و امام حسن عسکری علیه‌السلام نیز به همراه عده‌ای از اصحاب به صحرا آمدند.

هنگامی‌که راهب برای طلب باران دست به‌سوی آسمان بلند کرد، امام حسن عسکری علیه‌السلام به او نگریست و امر کرد تا دست راست آن راهب را بگیرند و آنچه در میان انگشتان او است را بیرون آوردند. این کار را کردند و استخوان سیاهی که در میان انگشتان راهب بود را به امام دادند.

حضرت آن استخوان را گرفت به راهب فرمود: «استسق الآن»: حالا طلب باران کن.

همین‌که راهب دستش را به آسمان بلند کرد، ابرها کنار رفت و آفتاب نمایان شد.

خلیفه از امام پرسید: این استخوان چیست ای أبامحمد؟!

حضرت فرمود:

«هذا عظم‏ نبی‏ من أنبیاء اللّه تعالى و هذا رجل من نسل ذلک النبی، فوقع فی یده هذا العظم و ما کشف عن عظم النبی إلّا هطلت السماء بالمطر»

این استخوان پیامبری از پیامبران خداست و این مرد که استخوان را در دست گرفته بود از نسل آن پیامبر است؛ و استخوان هیچ پیامبری ظاهر نمی‌گردد مگر آن‌که باران فراوان نازل می‌شود.1

بدین ترتیب مردم از شک نجات یافتند و از واقع امر باخبر شدند.

 

جالب این‌که حکایت فوق را یکی از علماء اهل سنت به نام «ابن حجر هیتمی» (متوفی 974 ه.ق) در مقام ذکر فضیلت برای امام حسن عسکری علیه‌السلام با اندکی تفاوت در نقل آورده است2 و این بیانگر این است که حتی مخالفین شیعه هم به فضائل اهل‌بیت علیهم‌السلام معترف بودند.



پی نوشت:

1. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسى‏، ص 575

2. الصواعق المحرقة، ج 2، ص 600

  • ۹۶/۰۹/۰۶

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.