سه حکایت شنیدنی از سومین نائب خاص امام زمان علیهالسلام
سومین نائب خاص امام زمان علیهالسلام که در زمان غیبت صغرای آن حضرت وظیفه نیاب را بر عهده داشته و درخواستها و مسائل شیعیان را به آن حضرت منتقل کرده و پاسخ میگرفت، «ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی» بود.
در ادامه این نوشته، سه حکایت شنیدنی که حاکی از کرامت و فضیلت آن بزرگوار است را میآوریم:
خبر دادن از غیب
از محمد بن حسن صیرفى ساکن بلخ روایت شده که مىگفت:
عازم سفر حج بودم و به نزد خود اموالى از طلا و نقره داشتم درحالیکه این اموال را به من داده بودند تا تحویل شیخ ابوالقاسم حسین بن روح بدهم.
من طلاها و نقرهها را بهصورت شمش درآوردم.
وقتیکه وارد به سرخس شدم در زمینى شنزار خیمهام را زدم و شمشها را درآورده و شمارش مىکردم که یکى از آن شمشهاى طلا افتاد و در رملها فرورفت و من متوجّه آن نشدم.
زمانی هم که به همدان رسیدم به خاطر اهمیتى که به نگهدارى آنها مىدادم بار دیگر آنها را شماره کردم اما دیدم یک شمش طلا گم شده است. بهناچار شمش دیگرى به همان وزن با مال خود فراهم آورده و در میان شمشها قرار دادم.
بعدازآنکه وارد بغداد شدم نزد «شیخ ابوالقاسم حسین بن روح» رفته و شمشها را تحویل دادم.
او در میان شمشها، شمشى را که بهجای آن شمشى که گم کرده بودم خریده بودم درآورد و به من داد و گفت: «این شمش از آن ما نیست. شمش ما در سرخس درجایی که خیمه در شنزار زدى گمکردهای به همان محل برگرد و در همانجا فرود آی و شمش را در میان آن زمین شنزار جستجو کن که آن را خواهى یافت و به اینجا بازمىگردى، ولى مرا دیگر نمىبینى».
محمد بن حسن مىگوید: به سرخس بازگشتم و درجایی که قبلاً خیمه زده بودم فرود آمدم و شمش را از زیر شنها یافتم درحالیکه به روى آن گیاهى روئیده بود. پس آن را برداشته و به شهر خودم برگشتم.
دفعه بعدی که همراه با شمش به حج مشرف شده و داخل بغداد شدم، یدم که شیخ ابوالقاسم رضیاللهعنه درگذشته است. در آنجا شیخ ابوالحسن على بن محمد سمرىّ را ملاقات کردم و او از من شمش را طلبید و من هم آن را به او تقدیم کردم.1
مباهله با شلمغانی
روایت شده که «محمد بن على شلمغانى عزاقرى»، نامهای به «شیخ ابوالقاسم حسین بن روح» (رحمهالله) نوشت و از وى خواست که با او مباهله کند و در آن نامه ادعا کرده بود که: «من نائب و سفیر حضرت حجّت عجّل الله تعالى فرجه الشریف هستم و مأمور به اظهار علم هستم و آن را ظاهراً و باطناً اظهار کردهام، پس با من مباهله کن».
حسین بن روح در پاسخ او نوشت:
«أَیُّنَا تَقَدَّمَ صَاحِبَهُ فَهُوَ الْمَخْصُوم»: هر یک از ما زودتر وفات کند مغلوب است.
پس عزاقرى زودتر مرد، او کشته شد و بعد (جسد او) به دار آویخته شد.2
سخن گفتن با زن ایرانی زبان محلی او
زنى بود از اهالی «آبه» (آوه، یکی از شهرهای ایران) به نام زینب درحالیکه سیصد دینار همراه داشت، به نزد جعفر ابن محمد بن متّیل آمد و گفت: دوست دارم که این مال را به دست خود تسلیم ابوالقاسم بن روح کنم. جعفر کسی را همراه آن زن به نزد ابوالقاسم بن روح فرستاد تا گفتارش را ترجمه کند.
وقتی نزد ابوالقاسم رضیاللهعنه حاضر شدند، ایشان به زبان فصیح آبى با آن زن مکالمه کرد و گفت:
«زَیْنَبُ چونا خویذا کوابذا چون استه»3: که معنایش این است: زینب! چطورى؟ خوشى؟ کجا بودى؟ بچههایت چطورند؟
بدین ترتیب آن زن از ترجمه بىنیاز شد و مال را تسلیم کرد و بازگشت.4
پی نوشت:
1. الخرائج و الجرائح؛ ج3؛ ص 1126
2. الغیبة (للطوسی)/ کتاب الغیبة للحجة؛ النص؛ ص 307
3. این زبان، لهجۀ محلی آوجی آن زمان است (پاورقی کمالالدین و تمام النعمة؛ با تحقیق علی اکبر غفاری)
4. کمالالدین و تمام النعمة؛ ج2؛ ص 503
- ۹۶/۰۹/۲۸