سختترین افراد برای شیطان!
راه های نفوذ شیطان در انسان به حسب افراد مختلف، متفاوت است و شیطان اقدام به فریب دادن هر کس متناسب با شخصیت همان شخص مینماید؛ عده ای را با مال و ثروت، عده ای را با شهوت و و عدۀ دیگر را با مقام و امثال آن فریب میدهد.
در این میان مقاومت هر شخص در برابر فریب شیطان متفاوت است؛ عدهای معصوم هستند و از شیطان تأثیر نمیپذیرند و عدۀ دیگر کما بیش مورد نفوذ شیطان واقع میشوند.
این عده که کما فریب شیطان را خورده و معصیت میکنند نیز دو دستهاند: عده ای بعد از معصیت از کردۀ خویش پشیمان میشوند و با استغفار، از شر شیطان به پروردگار پناه میبرند و عدۀ دیگر نه تنها توبه نمیکنند، بلکه بازیچۀ شیطان قرار میگیرند.
روایت شده که ابلیس براى حضرت یحیى بن زکریا علیهالسلام مجسم شد و به او گفت: «میخواهم به تو اندرز دهم»!
حضرت زکریا علیهالسلام فرمود: «من نصیحت تو را نمیخواهم؛ ولى از آدمیزاده به من گزارش بده».
ابلیس گفت: «بنی آدم در نزد ما سه دسته هستند»:
«صِنْفٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ الْأَصْنَافِ عِنْدَنَا نُقْبِلُ عَلَى أَحَدِهِمْ حَتَّى نَفْتِنَهُ فِی دِینِهِ وَ نَسْتَمْکِنَ مِنْهُ فَیَفْزَعُ إِلَى الِاسْتِغْفَارِ وَ التَّوْبَةِ فَیُفْسِدُ عَلَیْنَا کُلَّ شَیْءٍ نُصِیبُهُ مِنْهُ ثُمَّ نَعُودُ إِلَیْهِ فَیَعُودُ إِلَى الِاسْتِغْفَارِ وَ التَّوْبَةِ فَلَا نَیْأَسُ مِنْهُ وَ لَا نَحْنُ نُدْرِکُ مِنْهُ حَاجَتَنَا فَنَحْنُ مَعَهُ فِی عَنَاءٍ»
یکى از این دسته از همه سخت ترند؛ به یکى از این دسته رو آوریم تا او را در دینش دچار معصیت کنیم؛ ولی او به استغفار پناه میبرد و توبه میکند و همه کار ما را تباه میسازد. باز به او برمیگردیم و او باز هم به استغفار و توبه برمیگردد. بدین ترتیب نه ما از او نا امید میشویم و نه نیاز خود را از او برآورده میکنیم و ما از دست او رنج کشیم.
«وَ صِنْفٌ هُمْ فِی أَیْدِینَا بِمَنْزِلَةِ الْکُرَةِ فِی أَیْدِی صِبْیَانِکُمْ نَتَلَقَّفُهُمْ کَیْفَ شِئْنَا قَدْ کُفِینَا مَئُونَةَ أَنْفُسِهِمْ»
یک دسته هم در کف ما مانند گوى در دست کودکان شما هستند؛ طوری که هر جور بخواهیم آنها را میچرخانیم و رنجى براى ما ندارند.
«وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ مِثْلُکَ مَعْصُومُونَ لَا نَقْدِرُ مِنْهُمْ عَلَى شَیْءٍ»[1]
و دسته ای دیگر از آنها مانند تو معصوم هستند و ما نمیتوانیم هیچ اثرى در آنها داشته باشیم.
حکایتی عبرت آموز:
نقل مىکنند که در زمان شیخ انصارى، شخصى در خواب شیطان را دید که تعداد زیادى افسار همراه خودش دارد ولى این افسارها مختلف است؛ بعضى از افسارها خیلى شل است، طناب بسیار ضعیفى را به صورت افسار درآورده است، بعضى از آنها چرمى است و بعضى به صورت زنجیر، زنجیرهاى مختلفى که بعضى از آنها خیلى کلفت است. در میان اینها یک زنجیر خیلى کلفت و قوى بود که خیلى جالب بود. از شیطان پرسید: اینها چیست؟ گفت: اینها افسارهایى است که به سر بنى آدم مىزنم و آنها را به طرف گناه مى کشانم. گفت: آن زنجیر کلفت براى کیست؟ گفت: این براى یک آدم خیلى گردن کلفتى است. گفت: چه کسى؟ گفت: شیخ انصارى؛ اتفاقا دیشب زدم به سرش و چند قدم آوردم، ولى زد و آن را پاره کرد. بعد آن شخص گفت: حالا افسار ماها کجاست؟ شیطان گفت: شما که افسار نمى خواهید، شما دنبال من هستید! این افسار مال آنهایى است که دنبال من نمى آیند.
آن شخص صبح آمد خواب را براى شیخ انصارى نقل کرد. مثل اینکه شبى بوده که شیخ خیلى اضطرار پیدا مى کند و از پولى که بابت سهم امام بوده و فردا بایستى تقسیم مى کرده است، به عنوان قرض چیزى بر مى دارد. مى آید تا دمِ در، ولى پشیمان مىشود و برمى گردد مى گذارد سر جایش. شیطان که گفته بود زنجیر را زدم به سرش و او را چند قدم آوردم ولى پاره کرد و رفت، قضیه این بوده است.[2]