دو نوع نگاه متفاوت به دنیا + حکایت اشعار ناقوسیه
برخورد انسان با دنیا دو گونه است: برخورد زاهدانه و برخورد عاشقانه.
همچنانکه از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایت شده فرمودند:
«انْظُرْ إِلَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِ الْمُفَارِقِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَیْهَا نَظَرَ الْعَاشِقِ الْوَامِق»[1]
به دنیا مانند نگاه کردن کسی نگاه کن که نسبت به آن بى رغبت باشد و از آن جدائى جوید؛ و به دنیا مانند نگاه کردن انسان عاشق و مُحِبّ نگاه نکن.
زُهد داشتن نسبت به چیزی به معنی «بی رغبتی» نسبت به آن است[2] و نگاه زاهدانه با دنیا به این معنی است که انسان در عین حال که از نعمتها و لذتهای دنیا بهره میبرد ولی طوری زندگی کند که عاشق و دلبستۀ دنیا نگردد و طوری نشود که مرگ و ترک کردن دنیا برایش ناگوار باشد. برخلاف نگاه عاشقانه به دنیا که گویی انسان قرار است تا ابد در همین دنیا بماند و هیچ وقت داراییهایش را از دست نخواهد داد.
اشعار ناقوسیه:
از حارث اعور روایت شده که گوید: با امیرالمؤمنین علیهالسلام در حیره میرفتیم که به یک دیر نصرانی رسیدیم و یک نصرانی ناقوس میزد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: اى حارث؛ آیا میدانى این ناقوس چه میگوید؟
عرض کردم: خدا و رسول و پسر عمش داناتر هستنند.
حضرت فرمود:
«إِنَّهُ یَضْرِبُ مَثَلَ الدُّنْیَا وَ خَرَابَهَا وَ یَقُولُ»
این ناقوس مثل دنیا و ویرانى آن را مینوازد و میگوید:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً صِدْقاً صِدْقاً»
در حقیقت و بدون تردید (اعلام مىدارم) نیست معبود بر حقّى مگر «اللَّه»
«إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ غَرَّتْنَا وَ شَغَلَتْنَا وَ اسْتَهْوَتْنَا وَ اسْتَغْوَتْنَا»
براستى دنیا ما را فریب داد و سرگرم نمود و دل ما را ربود و گمراهمان کرد.
«یَا ابْنَ الدُّنْیَا مَهْلًا مَهْلًا یَا ابْنَ الدُّنْیَا دَقّاً دَقّاً»
اى فرزند دنیا؛ آرام باش، آرام! اى پسر دنیا بکوب، بکوب!
«یَا ابْنَ الدُّنْیَا جَمْعاً جَمْعاً تَفْنَى الدُّنْیَا قَرْناً قَرْناً»
اى پسر دنیا مال فراهم آر و أنباشته کن؛ سرانجام دنیا دورهاى پس از دوره دیگر تباه مىگردد.
«مَا مِنْ یَوْمٍ یَمْضِی عَنَّا إِلَّا أَوْهَنَ [أَوْهَى] مِنَّا رُکْناً»
روزى از عمرمان نگذرد که عضو مهمّى از (اعضاى) ما سست نگردد.
«قَدْ ضَیَّعْنَا دَاراً تَبْقَى وَ اسْتَوْطَنَّا دَاراً تَفْنَى»
تباه نمودیم خانه پاینده را و اقامتگاه گرفتیم خانه ناپایدار را.
«لَسْنَا نَدْرِی مَا فَرَّطْنَا فِیهَا إِلَّا لَوْ قَدْ مِتْنَا»
نمىدانیم که چه سهلانگارى و اسرافى در آن نمودیم مگر آن وقت که بمیریم.
حارث پرسید: یا امیرالمؤمنین؛ آیا خود نصارى میدانند که ناقوس چه میگوید؟
حضرت فرمود: «لَوْ عَلِمُوا ذَلِکَ لَمَا اتَّخَذُوا الْمَسِیحَ إِلَهاً مِنْ دُونِ اللَّه»: اگر میدانستند مسیح را در برابر خدا پرستش نمیکردند.
حارث گوید: من نزد نصرانی ناقوس زن رفتم و گفتم تو را به حق مسیح چنانچه مینواختى ناقوس را بنواز. گوید او نواخت و من کلمه کلمه گفتم تا رسید به جمله آخر. نصرانی گفت: به حق پیغمبرتان قسم چه کسی شما را به این خبر داده؟ گفتم: این مردیکه دیروز با من بود. گفت آیا میان او و پیغمبر خویشاوندى است. گفتم پسر عم او است. گفت به حق پیغمبرتان آیا آن را از پیغمبر شما شنیده؟ گفتم آرى. مسلمان شد و گفت به خدا قسم من در تورات خواندم که در پایان انبیاء پیغمبرى باشد که آنچه ناقوس گوید را تفسیر کند.[3]