خانهای که طاقچه ندارد، یک چیز کم دارد
طاقچه را دوست دارم؛ با تمام چیزهایی که بر روی آن گذشتهاند.
طاقچه را دوست دارم؛ با آینه و قرآنی که از عروسی گرفته تا عزا، از بدرقۀ مسافر گرفته تا چشمروشنیها، همه را مثل یک فیلم نوستالژیک حکایت میکند؛ و با جانماز و چادر گداری که نماز و دعاهای مادرم را برایم تداعی میکند.
طاقچه را دوست دارم؛ با عکس دستهجمعی مشهدی که از کوچک و بزرگ همگی دستبهسینه ایستادهاند و خط و خشهای روی عکس آن که قدمت و صمیمیت آن را به رخ میکشند؛ و
با چراغ نفتی مصور به تصویر مظفرالدین شاه که بیشترش عکس خودش، سیبیلهایش برایم جالب بود.
طاقچه را دوست دارم؛ با ساعت کوکی قدیمی که تیکتاک آن فضای سکوت خانه را میشکند و با خروسی با تیکتاک تاک ساعت سر میجنباند و هیچگاه از خوردن دانههای حکشده بر روی صفحۀ ساعت سیر نمیشود!
طاقچه را دوست دارم؛ با گچبریهای ساده و طرحدار زیر و روی آن؛ و با رادیوی جلد چرمیاش که ربنای قبل از افطار و جملۀ معروف «همه از خداییم؛ و به سوی او بازمیگردیم» را برایم تداعی میکند.
و در یک کلمه: خانهای که طاقچه ندارد ... یک چیز کم دارد.
- ۹۸/۰۵/۱۸