شدت سختی مصیبت حضرت سیدالشهدا بر حضرت زهرا (سلاماللهعلیهما)
از حضرت سکینه دردانه دختر حضرت سیدالشهدا علیهالسلام چنین روایت شده که:
چهارمین روزى بود که ما در شام بودیم خوابى دیدم و خوابى طولانى نقل فرموده که در پایان آن میگوید: زنى دیدم که بر هودجى سوار است و دست بر سر گذاشته. پرسیدم این زن کیست؟ به من گفتند: این فاطمه دختر محمد (صلّی الله علیه و آله) و مادر پدر تو است. گفتم: به خدا سوگند که باید به نزدش بروم و بگویم که چه با ما کردند. شتابان به سویش دویدم و خود را به او رساندم و در برابرش ایستادم و گریهکنان میگفتم: مادر جان، به خدا سوگند که حقّ ما را انکار کردند؛ مادر جان، به خدا که جمعیت ما را پراکنده کردند؛ مادر جان، به خدا که حریم ما را مباح دانستند؛ مادر جان، به خدا که حسین پدر ما را کشتند.
وقتی آن بانو این سخنان را از من شنید فرمود:
«کُفِّی صَوْتَکِ یَا سُکَیْنَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی هَذَا قَمِیصُ أَبِیکِ الْحُسَیْنِ ع لَا یُفَارِقُنِی حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ»[1]
(سکینه جان) بیش از این مگو که بند دلم را پاره کردی؛ این پیراهن پدرت حسین (علیهالسلام) است که از خودم جدایش نخواهم نمود تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم.