ماجرای استقبال مردم مدینه از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
ماه ربیع الاول ماهی است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در این ماه از مکه به مدینه هجرت کردند.
در روایت است که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به مدینه وارد شدند، مردم مدینه در استقبال آن حضرت این شعر را میخواندند:
«طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنَا مِنْ ثَنِیَّاتِ الْوَدَاعِ *** وَجَبَ الشُّکْرُ عَلَیْنَا مَا دَعَا لِلَّهِ دَاع»[1]
ماه از «ثنیة الوداع»[2] طلوع کرد؛ تا روزى که روى زمین یک نفر خدا را مى خواند و عبادت مى کند، شکر این نعمت بر ما لازم است.
ماجرای استقبال مردم مدینه از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و اشتیاق آنان از میزبانی آن حضرت چنین بازگو شده است:
قبیله بنى عمرو بن عوف اصرار کردند که در «قبا» اقامت گزینند و عرض کردند ما افراد کوشا و با استقامت و مدافعى هستیم، ولى رسول گرامى نپذیرفت. قبیلههاى «اوس» و «خزرج» از مهاجرت رسول خدا آگاه شدند؛ لباس و سلاح بر تن کردند و به استقبال او شتافتند. دور ناقه وى را احاطه کرده، در مسیر راه رؤساى طوایف زمام ناقه را گرفته هر کدام اصرار مىورزیدند که در منطقه آنان وارد شود، ولى پیامبر به همه مىفرمود: از پیش روى مرکب جلوگیرى نکنید؛ او در هرکجا زانو بزند، من همان جا پیاده خواهم شد. ناقه پیامبر در سرزمین وسیعى که متعلق به دو طفل یتیم به نامهاى سهل و سهیل بود و تحت حمایت و سرپرستى «اسعد بن زراره» به سر مىبردند و آن سرزمین مرکز خشک کردن خرما و زراعت بود، زانو زد. خانه «ابو ایوب» در نزدیکى این زمین بود. مادر وى از فرصت استفاده کرده اثاثیه پیامبر را به خانه خود برد. نزاع و الحاح براى بردن پیامبر آغاز گردید. پیامبر گرامى نزاع آنان را قطع کرد و فرمود: «این الرحل؛ لوازم سفر من کجاست؟» عرض کردند: مادر ابو ایوب برد. فرمود: «المرء مع رحله؛ مرد آنجا مىرود که اثاث سفر او در آنجا است و اسعد بن زراره، ناقه پیامبر را به منزل خود برد.[3]