حضور امام بر جنازۀ شیعیان
گروهى از شیعیان نیشابور جمع شدند و محمّد بن على نیشابورى را انتخاب نمودند که برای ملاقات امام به مدینه برود.
سى هزار دینار و پنجاههزار درهم و مقدارى پارچه در اختیار او گذاشتند.
شطیطهی نیشابورى یک درهم با تکه پارچه اى ابریشمى که خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد گفت: خدا از حق شرم ندارد[1] درهم او را کج کردم.[2]
علاوه بر این شیعیان حدود هفتاد ورقه آوردند که در هرکدام یک مسئله از امام علیهالسلام سؤال شده بود؛ سر صفحه، مسئله را نوشته بودند و پائین صفحه سفید بود تا جواب نوشته شود.
محمّد بن على نیشابورى میگوید: من دو تا دو تا آن کاغذها را به هم پیچیدم و روى هر دو کاغذ سه نخ بستم روى هر نخى یک مهر زدند. شیعیان گفتند: یکشب در اختیار امام میگذارى و صبح جواب آنها را دریافت میکنى. اگر دیدى پاکتها سالم است و مهر آن به هم نخورده، پنج عدد را باز کن درصورتیکه بدون باز کردن نامه ها و به هم زدن مهرها جواب داده بود، بقیه را باز نکن، آن شخص امام است، دینارها و درهمها را به او بسپار؛ و اگر چنان نبود آنها را برگردان.
محمّد بن على نیشابورى در مدینه وارد خانه عبدالله افطح پسر حضرت صادق شد. او را آزمایش نمود ولى سرگردان بیرون آمده درحالیکه میگفت: خدایا مرا به امامم راهنمایی کن.
محمّد بن على نیشابورى میگوید: در همان بین که سرگردان ایستاده بودم غلامى گفت بیا برویم پیش کسى که جستجو میکنى. آن غلام مرا به خانه موسى بن جعفر علیهالسلام برد. چشم امام که به من افتاد فرمود:
«لِمَ تَقْنَطُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ لِمَ تَفْزَعُ إِلَى الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى فَأَنَا حُجَّةُ الله وَ وَلِیُّهُ أَ لَمْ یُعَرِّفْکَ أَبُو حَمْزَةَ عَلَى بَابِ مَسْجِدِ جَدِّی وَ قَدْ أَجَبْتُکَ عَمَّا فِی الْجُزْءِ مِنَ الْمَسَائِلِ بِجَمِیعِ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ مُنْذُ أَمْسِ»
چرا ناامید شدى و چرا پناه به یهود و نصارى بردى؟! بیا پیش من؛ من حجت و ولى خدا هستم؛ مگر ابوحمزه جلو در مسجد جدم مرا به تو معرفى نکرد؟! من دیروز جواب تمام مسائلى را که همراه آوردهاى دادهام.
سپس فرمود:
«فَجِئْنِی بِهِ وَ بِدِرْهَمِ شَطِیطَةَ الَّذِی وَزْنُهُ دِرْهَمٌ وَ دَانِقَانِ الَّذِی فِی الْکِیسِ الَّذِی فِیهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِلْوَازْوَارِیِ وَ الشُّقَّةِ الَّتِی فِی رُزْمَةِ الْأَخَوَیْنِ الْبَلْخِیَّیْنِ»
آن مسائل را با یک درهم شطیطه که وزن آن یک درهم و دو دانگ است و تو آن را در کیسه اى گذاشتی که چهارصد درهم دارد و متعلق به وازورى است بیاور؛ ضمناً پارچه ابریشمى شطیطه که در بستههای آن دو برادر بلخى گذاشته را به من بده.
محمّد بن على گفت: از گفتار امام عقل از سرم پرید هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم.
امام علیهالسلام یک درهم شطیطه و پارچه او را برداشت به من فرمود:
إِنَّ الله لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِ یَا أَبَا جَعْفَرٍ أَبْلِغْ شَطِیطَةَ سَلَامِی وَ أَعْطِهَا هَذِهِ الصُّرَّةَ وَ کَانَتْ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً ثُمَّ قَالَ وَ أَهْدَیْتُ لَکَ شُقَّةً مِنْ أَکْفَانِی مِنْ قُطْنِ قَرْیَتِنَا صَیْدَاءَ قَرْیَةِ فَاطِمَةَ ع وَ غَزْلِ أُخْتِی حَلِیمَةَ ابْنَةِ أَبِی عبدالله جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع
خدا از حق شرم ندارد؛ سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را به او بده- آن کیسه حاوی چهل درهم بود- پارچهاى هم از کفن خود به او هدیه میکنم که از پنبه روستای صَیْدا قریهی فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است و به دست خواهرم حلیمه دختر حضرت صادق علیهالسلام بافتهشده.
سپس فرمود:
«وَ قُلْ لَهَا سَتَعِیْشِینَ تِسْعَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ وُصُولِ أَبِی جَعْفَرٍ وَ وُصُولِ الشُّقَّةِ وَ الدَّرَاهِمِ فَأَنْفِقِی عَلَى نَفْسِکِ مِنْهَا سِتَّةَ عَشَرَ دِرْهَماً وَ اجْعَلِی أَرْبَعاً وَ عِشْرِینَ صَدَقَةً مِنْکِ وَ مَا یَلْزَمُ عَنْکِ وَ أَنَا أَتَوَلَّى الصَّلَاةَ عَلَیْکِ»
به او بگو پس از وارد شدن تو به نیشابور نوزده روز زنده است که شانزده درهم را خرج میکند و بقیه را که بیستوچهار درهم است براى مخارج ضرورى و کمک به مستمندان نگه میدارد؛ خودم بر او نماز خواهم خواند.
و فرمود:
«فَإِذَا رَأَیْتَنِی یَا أَبَا جَعْفَرٍ فَاکْتُمْ عَلَیَّ فَإِنَّهُ أَبْقَى لِنَفْسِکَ ثُمَّ قَالَ وَ ارْدُدِ الْأَمْوَالَ إِلَى أَصْحَابِهَا وَ افْکُکْ هَذِهِ الْخَوَاتِیمَ عَنِ الْجُزْءِ وَ انْظُرْ هَلْ أَجَبْنَاکَ عَنِ الْمَسَائِلِ أَمْ لَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَجِیئَنَا بِالْجُزْءِ»
ای اباجعفر، وقتى مرا دیدى پنهان کن؛ زیرا این کتمان به صلاح تو است. بقیه پولها و اموالى که آورده اى را هم به صاحبان آن برگردان. در ضمن مهر این نامه ها را باز کن ببین قبل از اینکه پیش من بیایی جواب دادهام یا نه.
محمّد بن على نیشابورى میگوید: نگاه کردم به پاکتها دیدم سالم است. یک کاغذ از میان آنها برداشته گشودم دیدم امام علیهالسلام جواب مسئله را در پایین ورقه نوشته است؛ و هکذا مهر ورقه دوم و سوم را هم باز کردم و دیدم امام علیهالسلام بدون اینکه اوراق را باز کند، با خط خودشان پاسخ آنها را در پایین ورقهها نوشته است.
وقتى محمّد بن على نیشابورى به خراسان رسید، دید آنهایى که امام علیهالسلام اموالشان را برگردانده بود همه فطحى مذهب شده اند و فقط شطیطه بر امامت امام موسی کاظم علیهالسلام پایدار مانده است. سلام امام را به شطیطه رساند و پولها و پارچه کفن را داد. شطیطه به همان نوزده روز که فرموده بود زنده ماند.
وقتى شطیطه وفات کرد امام علیهالسلام که سوار شترى بود از راه رسید. از کار تجهیز و نماز شطیطه که فارغ شد سوار شتر شده راه بیابان را گرفت و به محمد بن على فرمود:
«عَرِّفْ أَصْحَابَکَ وَ أَقْرِئْهُمْ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ إِنِّی وَ مَنْ یَجْرِی مَجْرَایَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع لَا بُدَّ لَنَا مِنْ حُضُورِ جَنَائِزِکُمْ فِی أَیِّ بَلَدٍ کُنْتُمْ فَاتَّقُوا الله فِی أَنْفُسِکُم»[3]
به دوستان خود سلام مرا برسان و بگو بر من و سایر امامان در هر زمان لازم است که بر جنازه ى شما در هر جا که باشید حاضر شویم؛ در رابطه با نفس خویش از خدا پروا کنید (از هوای نفس دوری کنید).
[1] اشاره به آیه 53 سوره احزاب کف میفرماید: «وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی مِنَ الْحَق» (خدا از حق شرم نمىکند)
[2] چون نمیتوانست آن یک درهم را در کیسهى مخصوصى بگذارد لاجرم براى نشانه آن را کج کرد
[3] مناقب آل أبی طالب علیهمالسلام (لابن شهرآشوب)؛ ج4؛ ص 291