یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

امام رضا علیه‌السلام: «رحمت خدا بر آن بنده‏‌اى که امر ما را زنده گرداند (به این صورت که) تعالیم ما را فرا گیرد و آنها را به مردم بیاموزد؛ زیرا اگر مردم زیبایی‌هاى سخن ما را بدانند، بى‌گمان از ما پیروى می‌کردند». (عیون أخبار الرضا علیه‌‏السلام، ج1، ص307)

طبقه بندی موضوعی
پیوندها


هارون‌الرشید (لعنة الله علیه) که خلیفۀ معاصر امام موسی بن جعفر علیه‌السلام بود، کنیز زیبا و بسیار خوش‌قیافه‌ای را براى آن حضرت که در زندان بود فرستاد.

حضرت به مأمور هارون فرمود: به هارون بگو شما از هدیه خود خوشحال هستید مرا نیازى به این کنیز و امثال او نیست.

هارون ناراحت شده و به مأمور گفت: برگرد پیش او و بگو ما تو را بخواست خودت زندانى نکرده‌ایم و به خواست تو نیز خدمتت نخواهیم کرد؛ کنیز را پیش او بگذار و بیا.

پیک رفت و برگشت.

بعد از مدتی هارون غلام را فرستاد تا از حال کنیز جستجو کند.

غلام دید کنیز به سجده افتاده و سر بلند نمی‌کند و مدام می‌گوید: «قُدُّوسٌ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ».

هارون گفت: قسم به خدا، موسى بن جعفر (علیه‌السلام) او را سحر کرده است؛ بروید کنیز را بیاورید.

وقتى کنیز را آوردند می‌لرزید و سر به آسمان داشت.

هارون پرسید: چه اتفاقی برای تو افتاده؟!

کنیز جواب داد: حال تازه‏ اى پیدا کرده ‏ام. من در زندان ایستاده بودم و آن حضرت او شب و روز نماز می‌خواند. وقتى نماز خود را تمام کرد و در حال تسبیح و تقدیس بود، عرض کردم آقا احتیاجى دارید تا در رفع آن بکوشم؟ فرمود من به تو چه احتیاج دارم! گفتم مرا به زندان فرستاده‏اند تا حوائج شما را اتیان کنم. در این هنگام فرمود: پس این‌ها کیستند؟! نگاه کردم دیدم باغى پر از گل و ریحان که انتهایش دیده نمی‌شود اول و آخر ندارد؛ در آن باغ محل‌هایی را با دیبا و فرش‌های رنگارنگ فرش کرده‏اند؛ غلامان ماه‌رو که نظیر ندارند و لباس‌هایی پوشیده‏ اند از ابریشم سبز که کسى ندیده؛ هرکدام بر سر تاجى از درّ و یاقوت دارند؛ در دست آفتابه و حوله و انواع غذاها گرفته ‏اند. من به سجده افتادم سر برنداشتم تا این غلام مرا بلند کرد؛ دیدم میان همان زندان هستم.

هارون گفت: اى خبیثه، شاید در سجده خوابت برده و این‌ها را در خواب دیده‏ اى.

گفت: نه به خدا آقا، این‌ها را قبل از سجده دیدم و از دیدن آن‌ها به سجده افتادم.

هارون دستور داد او را بگیرند و نگهدارند تا کسى صحبت او را نشنود.

کنیز رو به نماز آورد و وقتى می‌گفتند چرا این‌قدر نماز می‌خوانی، می‌گفت: «هکذا رأیت العبد الصالح» (بنده صالح خدا را در چنین حالى دیدم).

از آن کنیز دربارۀ این سخنش (بنده صالح خدا را در چنین حالى دیدم) سؤال کردند.

کنیز پاسخ داد: من وقتى بهشت برین را دیدم، کنیزان فریاد زدند فلانى دور شو از بنده صالح خدا تا ما او را خدمت کنیم؛ ما خدمتگزار او هستیم نه تو؛ و پیوسته همین حال را داشت تا از دنیا رفت.

این جریان چند روز قبل از شهادت حضرت موسى بن جعفر علیه‌السلام اتفاق افتاده بود.

 

منبع:

مناقب آل أبی طالب علیهم‌السلام (ابن شهرآشوب)؛ ج‏4؛ ص 297


ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.