ماجرای گفتگوی شیر با امام موسی بن جعفر علیهالسلام
مرحوم شیخ مفید در کتاب شریف «الارشاد» حکایتی شنیدنی را دربارۀ کرامات حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام نقل کرده است و آن عبارت است از اینکه:
على بن حمزه بطائنى میگوید: روزى حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام از مدینه بهسوی مزرعه که در بیرون مدینه داشت میرفت و من نیز همراهش بودم. آن حضرت سوار قاطری بود و من نیز بر الاغى که داشتم سوار بودم.
مقدارى از راه که رفتیم شیرى سر راه ما آمد. من از ترس عقب کشیدم و آن جناب بدون واهمه جلو رفت. در این هنگام دیدم که شیر در برابر آن حضرت زبونى کرده و همهمه میکند.
حضرت ایستادند مانند کسى که به صدای شیر گوش میدهد.
شیر جلو آمد و دست خود را بر کپل قاطر نهاد.
از این منظره ترس زیادى مرا گرفت؛
آنگاه دیدم شیر به کنارى رفت و حضرت رو بهجانب قبله کرده شروع به دعا کرد و لبانش را به سخنی جنبانید که من نمىفهمیدم. سپس با دست خود اشاره به شیر کرد که برو.
شیر همهمۀ طولانی کرد و حضرت میگفت: «آمین، آمین».
سپس شیر رفت تا ازنظر ما پنهان شد و موسى بن جعفر علیهالسلام به راه خود ادامه داد و من نیز به دنبال آن حضرت روان شدم.
همینکه ازآنجا دور شدیم نزدیک حضرت رفته و عرض کردم: قربانت گردم! جریان این شیر چه بود؟ به خدا که من از آن شیر بر تو ترسیدم و از طرز برخوردش با شما در شگفت شدم؟
حضرت فرمود:
«إِنَّهُ خَرَجَ إِلَیَّ یَشْکُو عُسْرَ الْوِلَادَةِ عَلَى لُبُوءَتِهِ وَ سَأَلَنِی أَنْ أَسْأَلَ اللَّهَ أَنْ یُفَرِّجَ عَنْهَا فَفَعَلْتُ ذَلِکَ وَ أُلْقِیَ فِی رُوعِی أَنَّهَا تَلِدُ ذَکَراً لَهُ فَخَبَّرْتُهُ بِذَلِکَ فَقَالَ لِیَ امْضِ فِی حِفْظِ اللَّهِ فَلَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ لَا عَلَى ذُرِّیَّتِکَ وَ لَا عَلَى أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکَ شَیْئاً مِنَ السِّبَاعِ فَقُلْتُ آمِینَ»
شیر پیش من آمده بود و از دشوار زائیدن جفتش به من شکوه کرد و از من خواست از خدا بخواهم او را آسوده کند. من این کار را کردم و به دلم افتاد که آن شیر ماده (جفت این شیر) بچه نرى میزاید؛ و من این جریان را نیز به او خبر دادم. پس آن شیر به من گفت: «برو در پناه خدا امیدوارم خدا هیچیک از درندگان را بر تو و بر فرزندان و ذریه تو و بر شیعیانت مسلط نگرداند». من نیز گفتم: «آمین».
منبع: الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد؛ ج2؛ ص 229