یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

حفظ عزت و آبروی مؤمن، از ضروری‌ترین وظائف هر انسان است.

این مسئله در هنگام انفاق کردن نمود بیشتری پیدا می‌کند؛ عده‌ای انفاق را همراه با تلاش برای حفظ عزت نفس طرف مقابل و بدون هیچ منتی انجام می‌دهد و ثواب آن انفاق را در نزد خدا برای خود محفوظ می‌دارند؛ و عده‌ای انفاق را با منت همراه می‌کنند و ثواب انفاق خود را از بین می‌برند:

«کسانى که اموالِ خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند، سپس در پىِ آنچه انفاق کرده ‏اند منّت و آزارى روا نمى‏ دارند، پاداش آنان برایشان نزد پروردگارشان محفوظ است و بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نمى ‏شوند ... اى کسانى که ایمان آورده ‏اید، صدقه‏ هاى خود را با منّت و آزار باطل نکنید»[1]

 

امام رضا علیه‌السلام نمونۀ کاملی بود برای مؤمنینی که نه‌تنها به‌خاطر انفاقشان بر گردن سائل منتی نمی‌نهادند، بلکه تمام تلاش خود را برای حفظ آبرو و عزت نفس او می‌نمودند.

 

روایت شده که روزی مردی وارد مجلس حضرت امام رضا علیه السلام شد و عرض کرد: «سلام بر تو ای پسر رسول خدا؛ من مردى از دوست‌داران تو و پدرانت هستم؛ از مکه مى‌آیم؛ مال خود را گم کردم؛ اگر صلاح بدانید آنقدر که مرا به وطنم برساند به من کمک فرمائید تا به شهر خود برسم؛ در آنجا من اموالی دارم و خدا مرا از نعمت خویش بهره‌مند کرده است؛ وقتى به شهر خود رسیدم آنچه به من عنایت کرده‌اید را از طرف شما صدقه می‌دهم؛ من خود مستحق صدقه نیستم و نمی‌توانم از صدقه استفاده کنم.

حضرت به آن شخص فرمود: خدا رحمتت کند بنشین؛ سپس شروع به صحبت کردن با مردم کرد تا اینکه به غیر چند نفر از جمله آن مرد و من که نزد حضرت باقى ماندیم همۀ جمعیت متفرق شدند.

حضرت اجازه خواستند و وارد اندرون شدند و ساعتى در آنجا بود؛ سپس در را باز کرد و همان پشت درب ایستاد و دست خود را از بالاى در خارج کرده و فرمود: خراسانى کجا است.

آن مرد عرض کرد: من اینجا هستم.

حضرت فرمود: این دویست دینار را بگیر و از آن براى مخارج خویش استفاده کن و به آن تبرک بجو؛ نمی‌خواهد از طرف من صدقه بدهى؛ برو که مرا نبینى و من نیز ترا نبینم.

آن مرد خارج شد و رفت.

سلیمان به حضرت عرض کرد: خیلى به او لطف کردید و مورد شفقت خویش قرار دادید؛ پس چرا صورت خود را از او پوشانیدید؟!

حضرت فرمود:

«مَخَافَةَ أَنْ أَرَى ذُلَّ السُّؤَالِ فِی وَجْهِهِ لِقَضَائِی حَاجَتَهُ ...»

ترسیدم ذلت درخواست کمک را در چهره‌اش مشاهده کنم؛ چرا که با کمک کردن من (او احساس می‌کند که عزت نفسش را از دست داده است).[2]



[1] سورۀ بقره، آیۀ 263

[2] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏4 ؛ ص23