هیچیک از یازده امام علیهمالسلام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند!
ائمه معصومین علیهمالسلام تمام تلاش خود را برای هدایت بشر انجام دادند و در این راه از جان، مال و عزیزانشان گذشتند.
"بَذَلْتُمْ أَنْفُسَکُمْ فِی مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى مَا أَصَابَکُمْ فِی جَنْبِهِ ... وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِه"1
در مقابل اینهمه تلاش و ایثار، با آنان چه کردند!؟
چه مصیبتی از این بزرگتر و چه مظلومیتی از این بیشتر که هیچیک از یازده امام علیهمالسلام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند. بلکه همگی توسط دشمنانشان به شهادت رسیدند.
از امام حسن مجتبی علیهالسلام روایتشده که فرمودند:
لَقَدْ حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَ الْأَمْرَ یَمْلِکُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُومٌ.2
جدم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به من فرمود که مقام امامت و خلافت براى دوازده نفر از اهلبیتش و برگزیدگان آنان خواهد بود؛
هیچکدام از ما نیست مگر اینکه کشته یا مسموم خواهد شد.
امام جواد علیهالسلام هم ازجمله امامانی بودند که با زهر جفا مسموم شده و غریبانه به شهادت رسیدند.
در کیفیت شهادت آن حضرت نوشتهاند که:
«مأمون در سال 218 هجری
درگذشت و پس از او برادرش معتصم جای او را گرفت. او در سال 220 هجری امام را از
مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب او باشد، در مجلسی که برای تعیین محل قطع
دست دزد تشکیل داده بود، امام را نیز شرکت داد و قاضی بغداد (ابن ابی دؤاد) و
دیگران شرمنده شدند و چند روز بعدازآن ابن ابی دؤاد از حسد و کینهتوزی نزد معتصم
رفت و گفت: از باب خیرخواهی به شما تذکر میدهم که جریان چند روز قبل به صلاح
حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالی مملکتی فتوای ابوجعفر،
یعنی فتوای کسی را که نیمی از مسلمانان او را خلیفه و شمار را غاصب حق او میدانند،
برفتوای دیگران ترجیح دادی و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعی بر حقانیت
او نزد شیعیانش شد.
معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنی با امام را در
نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابی دؤاد» بیشتر تحریک شد و درصدد قتل امام برآمد و
سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام را توسط منشی یکی از وزرایش مسموم و
شهید نمود».3
پاورقی:
1. من لا یحضره الفقیه ؛ ج2 ؛ ص612؛ زیارت جامعه کبیره
2. کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر ؛ ص160
3. سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص563