دو حکایت شنیدنی درباره تأثیر موعظه
یکی از راههای هدایت انسانها موعظه است. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[1] [(ﻣﺮﺩم ﺭﺍ) ﺑﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﻧﻴﻜﻮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯ].
«موﻋﻈﻪ» بهطوریکه ﺍﺯ ﺧﻠﻴﻞ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻧﻴﻚ ﻃﻮﺭﻯ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻯ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻗﻠﺐ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺁﻥ ﺑﻴﺎﻥ، ﺭﻗﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﺪ، ﻭ درنتیجه ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮔﺮﺩد.[2]
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«لَا یَسْتَغْنِی الْمُؤْمِنُ عَنْ خَصْلَةٍ وَ بِهِ الْحَاجَةُ إِلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ»[3] [مؤمن به سه خصلت محتاج است: توفیق از جانب خدا، واعظى از درون خود و پذیرش نصیحت از هر کس که او را نصیحت نماید].
امام علی علیهالسلام هم به فرزندشان امام حسن علیهالسلام سفارش نمودند که:
«أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَه»:[4] [(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده بدار].
عالم ربانی مرحوم شیخ جعفر شوشتری در منبر دعا میکرد و عرض مینمود پروردگارا! مجلس ما را مجلس موعظه قرار ده؛ و میفرموده هنگامی مجلس موعظه است که شنونده اگر اهل معصیت است پشیمان شود و گناه را ترک کند و اگر اهل طاعت است، شوقش در زیادتی طاعت وسعی او در اخلاص بیشتر شود.
حکایت ملاحسینقلى همدانى و قهوهخوانه
آخوند ملاحسینقلى همدانى (رحمهالله) یک مجتهد، عارف و واعظ حقیقى بود. در یکى از سفرهاى خود که با جمعى از شاگردان به عتبات عالیات میرفت، در بین راه به قهوهخانهای رسیدند که جمعى از اهل هوا و هوس در آنجا میخواندند و پایکوبی میکردند. آخوند به شاگردانش فرمود: «یکى برود و آنان را نهى از منکر کند». بعضى از شاگردان گفتند: «اینها به نهى از منکر توجه نخواهند کرد». آخوند فرمود: «من خودم میروم». آن بزرگوار نزدیک آنان رفت و به رئیسشان گفت: «اجازه میفرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید»؟ رئیس گفت: «مگر شما بلدى بخوانى»؟ فرمود: «آرى». گفت: «بخوان». آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام[5] کرد:
لا اِلَهَ اِلاّ اللّه حقاً حقاً صِدقاً صِدقاً (معبودى بهحق و شایسته پرستش، جز خدا نیست. این را بهحق و راستى مىگویم).
اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا واستهوتنا واستغوتنا (بهراستیکه دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم نمود وریب داد).
یابْنَ الدُّنْیَا مَهْلاً مَهْلاً یَابْنَ الدُّنْیَا دَقّاً دَقّاً (اى فرزند دنیا! آرام باش! آرام! اى فرزند دنیا [در کار خود] دقیق شو! دقیق!).
یَابْنَ الدُّنْیَا جَمْعاً جَمْعاً تَفْنى الدُّنْیَا قَرْناً قَرْناً (اى فرزند دنیا [کردار نیک] گردآورى کن! گردآوردنى! دنیا سپرى مىشود، قرن به قرن).
ما مِنْ یَومٍ یُمْضى عَنَّا اَوْهى رُکْناً مِنَّا (هیچ روزى از عمر ما نمیگذرد، جز اینکه پایه و رکنى از ما را سست میگرداند).
قَدْ ضَیَّعْنا داراً تَبْقى وَاسْتَوطَنّا دَاراً تَفْنى (ما سراى باقى را ضایع و سراى فانى را وطن و جایگاه خویش ساختیم).
لَسْنا نَدرى ما فَرَّطْنا فِیها اِلاَّ لَوْ قَدْ مِتْنا (ما آنچه را که در آن کوتاهى کردهایم، نمیدانیم؛ مگر روزى که مرگ به سراغ ما بیاید)
آن جمعِ سرمست از لذتهای زودگذر دنیوى، وقتى این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند، به گریه درآمدند و به دست ایشان توبه کردند.[6]
حکایت دوم: شعوانه نام زنی بود که آوازی خوش داشت و در بصره، در مجلس فسق و فجور شرکت میکرد و ثروتی از این راه بر هم زده و کنیزکانی خریداری کرده بود. روزی از خانهای صدایی شنید؛ کنیزش را گفت: «برو درون آن خانه و ببین چه خبر است؟» کنیز رفت و برنگشت. کنیز دوّم و سوّم را فرستاد و بازنگشتند، پس خودش درون خانه رفت. دید واعظی دربارهی آیات جهنّم صحبت میکند:
«بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً* إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً* وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً* لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً»
کلام واعظ در او اثر کرد، سپس سؤال کرد: «میتوانم توبه کنم؟» واعظ گفت: «اگر بهقدر گناه شعوانه هم باشد، خدا قبول میکند.» گفت: «خود شعوانه هستم». پس از مجلس وعظ بیرون آمد و کنیزکان را آزاد نمود. آنچنان لاغر و ضعیف شد و کارش بهجایی رسید که عابدان در مجلس او حاضر میشدند و از وعظ او میگریستند و خودش آنقدر گریه میکرد که ترس کوری چشم را برای او داشتند، ولی او در جواب میگفت: «کوری دنیا بهتر از کوری قیامت است».
حکایت توبۀ «شعوانه»
منقول است: در بصره زنى بود «شعوانه» نام که مجلسى از فسق و فجور منعقد نمىشد در بصره که از وى خالى باشد. روزى با جمعى از کنیزان خود در کوچههاى بصره مىگذشت به در خانهاى رسیدند که از آن افغان و خروش بلند بود گفت: سبحان اللّه! در این خانه عجب مصیبت و غوغایى است! کنیزى را به اندرون فرستاد از براى استعلام از حقیقت حال، آن کنیز رفت و معاودت نکرد؛ و کنیزى دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد. دیگرى را فرستاد و به او تأکید نمود که زود معاودت کن. کنیز رفت و برگشت و گفت: اى خاتون! این غوغاى مردگان نیست، ماتم زندگان است. این ماتم بدکاران و عاصیان و نامه سیاهان است. شعوانه که این را بشنید گفت: آه، بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است. چون به اندرون رفت دید واعظى در آنجا نشسته و جمعى در دور او فراهم آمده ایشان را موعظه مىکند و از عذاب خدا مىترساند؛ و ایشان همگى به گریه و زارى مشغولند؛ و در حینى رسید که واعظ تفسیر این آیه مىکرد که:
«بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً* إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً* وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً* لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً»:[7] [آنها قیامت را تکذیب کردهاند و ما براى کسى که قیامت را انکار کند آتش سوزانى مهیا کردهایم. هنگامى که این آتش آنها را از دور مىبیند صداى وحشتناک و خشمآلود او را که با نفس زدن شدید همراه است مىشنوند؛ و هنگامى که در مکان تنگ و محدودى از آن افکنده مىشوند، در حالى که در غل و زنجیرند، فریاد واویلاى آنها بلند مىشود. امروز یک بار واویلا نگوئید، بلکه بسیار واویلا سر دهید].
شعوانه چون این را شنید بسیار در وى اثر کرد و گفت: اى شیخ! من یکى از روسیاهان درگاهم آیا اگر توبه کنم حقّ-تعالى-مرا مىآمرزد؟ گفت: البته اگر توبه کنى خداى-تعالى-تو را مىآمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. گفت: اى شیخ! شعوانه منم و توبه کنم که من بعد گناه نکنم. آن واعظ گفت: خداى-تعالى- ارحم الرّاحمین است و البتّه اگر توبه کنى آمرزیده شوى. پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار شد و دایم در ریاضت مشغول بود، به نحوى که بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و نقاهت رسید. روزى در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت: آه آه، در دنیا به این نحو گداخته شدم و نمىدانم در آخرت حالم چون خواهد بود؟ ندایى به گوش او رسید که دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ببینى حال تو چون خواهد بود.[8]