بخشندگی و کَرَم در گلستان سعدی
حکیمی را پرسیدند: از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟ گفت: آن که را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست.
نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
زکات مال به در کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
نبشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور[1]
ملک زادهای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دریغ بر سپاه و رعیت بریخت
نیاساید مشام از طبله عود
بر آتش نه که چون عنبر ببوید
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید
یکی از جلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مر این نعمت را به سعی اندوختهاند و برای مصلحتی نهاده دست از این حرکت کوتاه کن که واقعهها در پیش است و دشمنان از پس، نباید که وقت حاجت فرو مانی.
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدایی را برنجی
چرا نستانی از هر یک جوی سیم
که گرد آید تو را هر وقت گنجی
ملک روی از این سخن به هم آورد و مر او را زجر فرمود و گفت مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت[2]
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی[3]
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست به دست[4]
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال[5]
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند[6]
[1] سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت شمارهٔ ۴۸
[2] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ ۱۸
[3] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ 10
[4] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ 28
[5] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ 13
[6] سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت شمارهٔ ۱۹