یادداشت‌های یک طلبه

یادداشت‌های یک طلبه

گاهی مطلبی تأثیرگذار می‌خوانم؛ سخنانی حکیمانه می‌شنوم؛ با نکاتی جالب مواجه می‌شوم.
اینجاست که حیفم می‌آید این مطالب را از دست دهم؛ نمی‌خواهم فراموششان کنم؛ و البته دوست دارم دیگران نیز از این مطالب بهره‌مند شود؛
مخصوصاً اگر این مطالب، کلام‌الله باشند که به عبارت خود قرآن «أحسن الحدیث» است؛
و یا فرمایشات معصومین علیهم‌السلام باشند که خودشان دربارۀ آن فرموده‌اند: «حدیث ما دل‌ها را زنده می‌کند».
این وبلاگ وسیله‌ای است برای این هدف تا چنین مطالبی ثبت‌ و منتشر شوند.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

روایت شده یزید ملعون منبر و خطیبى را خواست تا بر علیه اهل بیت علیهم السلام و در ستایش امویان سخنرانی کند. خطیب پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد فوق العاده از حضرت امیر و امام حسین غیبت و بدگوئى کرد و نسبت به بزرگداشت معاویه و یزید سخن طولانى گفت و ایشان را به هر عمل نیکوئى نسبت داد. حضرت على بن الحسین بر آن خطیب فریاد زد و فرمود:

«وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَیْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النَّارِ ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَا یَزِیدُ ائْذَنْ لِی حَتَّى أَصْعَدَ هَذِهِ الْأَعْوَادَ فَأَتَکَلَّمَ بِکَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِیهِنَّ رِضاً وَ لِهَؤُلَاءِ الْجُلَسَاءِ فِیهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَاب»

[اى خطیب، واى بر تو! رضایت مخلوق را بوسیله غضب خالق خریدى. جایگاه تو پر از آتش خواهد شد. سپس حضرت سجاد فرمود: اى یزید. بمن اجازه بده تا بالاى این منبر بروم و سخنانى بگویم که خدا راضى و براى اهل این مجلس اجر و ثوابى داشته باشد].

یزید این پیشنهاد را نپذیرفت. مردم بیزید گفتند: یا امیر المؤمنین! به وى اجازه بده تا بر فراز منبر رود، شاید مطلبى را از او بشنویم؟ یزید گفت: اگر این مرد بر فراز منبر رود تا من و آل ابو سفیان را افتضاح نکند فرود نخواهد آمد به یزید گفته شد: سخنرانى او هر چند خوب باشد چندان قدرت و قابلیتى ندارد. یزید گفت: این شخص از اهل بیتى است که علم را از شیرخوارگى به نحو مخصوصى آموخته ‏اند. مردم همچنان از یزید این تقاضا را میکردند تا اجازه داد. حضرت سجاد علیه السلام پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد یکنوع سخنرانى نمود که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. سپس فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ»

[ایها الناس! بما شش خصلت عطا شده و هفت خصلت موجب فضیلت و برترى ما گردیده است].

«أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ»

[آن شش خصلت عبارتند از: علم، حلم، شخصیت، فصاحت، شجاعت و محبوب القلوب مؤمنین بودن]

«وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی‏»

[(و امّا آن هفت ویژگى:) ما به این امور بر دیگران برترى یافتیم که پیامبر، برگزیده خدا حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) از ماست و آن صدّیق (على(علیه السلام) که همه گفته هاى خدا و رسولش را تصدیق کرد) از ماست و جعفر طیّار از ماست و (حمزه) شیر خدا و شیر رسول خدا از ماست و دو سبط پیامبر (حسن و حسین(علیهما السلام)) از ما هستند، آن کس که مرا (با این اوصاف) شناخت که شناخت، اما براى آنان که هنوز مرا نشناخته اند آنها را به اصل و تبار و خاندانم آگاه مى سازم»].‏

«أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ‏ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‏ أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى أَنَا ابْنُ مَنْ‏ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏ أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَى أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»

[اى مردم! من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من پسر آن کسى هستم که حجرالاسود را با عبایش برداشت (و در جاى خود نصب کرد).[1] من فرزند بهترین کسى هستم که (براى حج) لباس پوشید؛ من فرزند بهترین کسى ام که (براى طواف) پا برهنه شد؛ من فرزند بهترین کسى ام که طواف و سعى انجام داد؛ من فرزند بهترین کسى ام که تلبیه گفت و حج به جا آورد؛ من فرزند کسى ام که (در شب معراج) بر براق سوار شد؛ من فرزند کسى ام که شبانه از مسجدالحرام به مسجد الاقصى برده شد (و از آنجا به آسمان ها رفت)؛ من فرزند کسى ام که جبرئیل او را به «سدرة المنتهى» (بالاترین جایگاه وصول به قرب الهى) برد؛ من فرزند کسى ام که بسیار به مقام قرب الهى نزدیک شد؛ من فرزند کسى هستم که با فرشتگان آسمان نماز گذارد؛ من فرزند کسى هستم که خداوند جلیل به او وحى کرد؛ (آرى؛) من فرزند محمّد مصطفى و علىِّ مرتضایم، من فرزند کسى هستم که آنقدر برگردنکشان شمشیر کشید، تا بگویند: لا إله إلاّ الله]

«أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ»

[من فرزند کسى هستم که در برابر رسول خدا با دو شمشیر و با دو نیزه نبرد مى کرد و دوبار هجرت کرد[2] و دوبار بیعت نمود[3] و در بدر و حُنین (با دشمنان اسلام) جنگید و به اندازه یک چشم بر هم زدنى به خدا کفر نورزید؛ من فرزند انسان شایسته، از میان مؤمنانم؛ و من فرزند وارث پیامبران و کوبنده ملحدان و بزرگ مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و تاجِ افتخار گریه کنندگان (از خوف خدا) و صابرترین صبر کنندگان و برترین قیام کنندگان (به عبادت و اطاعت خداوند) از خاندان پیامبرم؛ من پسر کسى هستم که جبرئیل و میکائیل به یارى او شتافتند].

«أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ‏ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ»

[من فرزند حمایت گر از حرم مسلمانان و پیکارگر با مارقین و خارج شدگان از دین (خوارج) و ناکثین و پیمان شکنان (اصحاب جمل) و قاسطین و ستمگران (معاویه و شامیان) و آن کس که با دشمنانِ سر سخت مبارزه کرد، هستم. من فرزند پرافتخارترین فرد از قریشم و فرزند اوّل کسى هستم که دعوت خدا و رسولش را اجابت کرد و آن کس که در میان سابقین در اسلام، فرد نخست بود. من فرزند درهم شکننده دشمنان و نابود کننده مشرکانم و فرزند آن کس که تیرى از تیرهاى الهى بر جمع منافقان بود. من فرزند بیانگر حکمتِ عبادت کنندگان، و یاور دین خدا و ولىّ امر الهى و بوستان حکمت خداوند و مخزن علم او هستم].

«سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؛ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ»

[من فرزند همان کس که، بزرگ منش، بخشنده، زیباروى، جامع همه خوبى ها، پاک، ابطحى (اهل مکه)، خشنود به رضاى خدا، پیشگام در انجام فرمان الهى، رادمرد، صابر، بسیار روزه دار، پاکیزه از هر نوع آلودگى، و بسیار اهل نماز و عبادت بود. آن کس که توان دشمنان را از بین برد و شیرازه سپاهیان گوناگون کفر را از هم گسست. او که از همگان با صلابت تر، دل قوى تر، داراى عزمى محکمتر و روحى سازش ناپذیرتر بود. او که (در راه دفاع از دین خدا) شیرى بى باک بود و آن هنگام که در میدان نبرد نیزه ها و لجام ها (ى اسب جنگجویان) به هم نزدیک مى شد، آنها را با ضربه هایش همچون دانه هاى زیر سنگ آسیاب، خرد مى کرد و همانند تندبادى که خار و خاشاک را پراکنده سازد، آنها را تارو مار مى ساخت. او که شیر حجاز و پیشواى عراق، مردى از تبار مکّه و مدینه و (مسجد) خَیْف (در منا) و عقبه[4] بود. او که از سرداران جنگ بدر و اُحُد و از حاضران در بیعت شجره (در ماجراى صلح حدیبیّه) و از مهاجران (از مکّه به مدینه) بود. او بزرگ عرب، شیر بیشه نبرد، وارث دو مشعر،[5] پدر دو سبط رسول خدا، حسن و حسین بود؛ آرى؛ او جدّ من على بن ابى طالب(علیه السلام) است؛ من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سرور زنان جهانم].

راوى این حدیث مى گوید: او همچنان به معرفى خود مى پرداخت، تا آنجا که صداى مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید از آشوب و شورش مردم ترسید، از این رو به مؤذّن دستور داد که سخن آن حضرت را قطع کند و اذان بگوید. وقتى که مؤذّن گفت: «أَلله أَکْبَر أَلله أکْبَر» امام(علیه السلام) فرمود: «لا شَیْءَ أَکْبَرُ مِنَ اللهِ» (هیچ چیزى در عالم از خداوند بزرگتر نیست). مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» امام(علیه السلام) گفت: «شَهِدَ بِها شَعْری وَ بَشَری وَ لَحْمی وَ دَمی»؛ (مو، پوست، گوشت و خونم به یکتایى خدا گواهى مى دهد). هنگامى که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» امام سجاد(علیه السلام) رو به یزید کرد و فرمود:

«مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ کَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ»

[اى یزید! این محمد (که به رسالت او گواهى داده شد) جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر بگویى جدّ توست که دروغ گفته اى، و اگر جدّ من است پس چرا فرزندانش را به قتل رساندى؟].

یزید که پاسخى نداشت، سراسیمه شد و از شورش مردم بیمناک گشت؛ لذا پس از اذان فوراً به نماز ایستاد.

روایت شده: یکى از دانشمندان یهود که در آن مجلس حضور داشت به یزید گفت: این جوان کیست؟ گفت: على بن الحسین است. یهودى گفت: حسین کیست؟ گفت: پسر على بن ابى طالب میباشد. گفت: مادر حسین کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر محمّد. یهودى گفت: سبحان اللَّه!! این حسین پسر دختر پیامبر شما است و مع ذلک او را با این سرعت کشتید. چه بد با ذریه پیامبر خدا رفتار کردید!! بخدا قسم اگر حضرت موسى یک سبط (یعنى نوه) از صلب خود در میان ما یهودیان بیادگار مینهاد ما او را پرستش میکردیم، ولى شما که دیروز پیغمبر خود را از دست داده‏اید امروز برجستید و پسر او را شهید کردید؟ اف بر شما، چه بد امتى هستید! حلق آن یهودى سه مرتبه مورد ضربه قرار گرفت. آن یهودى برخاست و گفت: اگر میخواهید مرا بزنید بزنید، میخواهید بکشید بکشید، رها میکنید رها کنید.در هر صورت من در تورات مینگرم که میگوید: هر کسى ذریه پیامبرى را بکشد تا زنده باشد همیشه ملعون خواهد بود و هنگامى که بمیرد دچار آتش جهنم خواهد شد.[6]



[1] اشاره است به ماجرایى که در زمان جاهلیت اتفاق افتاد. داستان از این قرار بود که در سنّ سى و پنج سالگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، سیل مهیبى در مکه آمد به گونه اى که کعبه از آن آسیب دید. قریش تصمیم گرفتند خانه خدا را تعمیر کنند؛ پس از تعمیر خانه خدا، نوبت به نصب «حجرالاسود» رسید که میان رؤساى قبایل اختلاف شدیدى درگرفت، تا آنکه پیشنهاد شد نخستین کسى که از در صفا وارد شود او را به حکمیّت بپذیرند. ناگهان رسول خدا وارد شد، همگى گفتند او محمد امین است و ما به حکمیت او راضى هستیم. پیامبر دستور داد حجرالاسود را داخل پارچه (عباى خود) قرار دهند؛ رؤساى مکه هر کدام یک طرف پارچه را برداشتند و بالا آوردند، آنگاه آن حضرت با دست مبارکش، حجرالاسود را در جاى خود نصب کرد. (رجوع کنید به: فروغ ابدیت، ج 1، ص 206).

[2] یکى از دو هجرت، هجرت على(علیه السلام) از مکّه به مدینه است و دیگرى ممکن است اشاره به هجرت به طائف همراه پیامبر در سال یازدهم بعثت (سفر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به طائف بخاطر پیدا کردن جایی در اطراف مکه برای خارج شدن دعوت از بن‌بست و نجات خویش از آزارهای فزاینده که حتی ممکن بود به قتل وی منتهی شود، بود) و یا هجرت آن حضرت به کوفه در ایام خلافت باشد.

[3] یکى بیعت رضوان و دیگرى بیعت سال فتح مکه است همانگونه که امام مجتبى(علیه السلام) در معرفى پدر بزرگوارش مى فرماید: «إنَّهُ بایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ: بِیْعَةَ الْفَتْحِ، وَ بَیْعَةَ الرِّضْوانِ» (الغدیر، ج 10، ص 168 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 288).

[4] اشاره است به بیعت «عقبه» که توسط جمعى از مردم مدینه در سال دوازدهم بعثت با پیامبر(صلى الله علیه وآله)در گردنه اى در منا صورت گرفت و به بیعت و پیمان «عقبه» معروف شد. در آنجا که جمعى از مردم مدینه به طور مخفیانه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتگو و بیعت مى کردند، على(علیه السلام) در دهانه آن گردنه نگهبانى مى داد و مراقب اوضاع بود.

[5] دو مشعر ممکن است یکى اشاره به عرفات و دیگرى به مشعرالحرام باشد.

[6] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏45، ص 137 الی 140

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.