یکی از نقلها و روایات درباره نحوه دفن پیکر مطهر حضرت فاطمه (س)
جمعه, ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ
از ابن عباس نقل شده: هنگامی که حضرت فاطمه سلام الله علیها رحلت فرمود ... حضرت على بن ابى طالب علیه السّلام صورت مبارک فاطمه زهراء را باز کرد رقعه اى نزد سر آن بانوى معظمه یافت که در آن نوشته بود:
«یَا عَلِیُّ أَنَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ زَوَّجَنِیَ اللَّهُ مِنْکَ لِأَکُونَ لَکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ أَنْتَ أَوْلَى بِی مِنْ غَیْرِی حَنِّطْنِی وَ غَسِّلْنِی وَ کَفِّنِّی بِاللَّیْلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِیَ السَّلَامَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»
[یا على! من فاطمه دختر حضرت محمّد صلى اللَّه علیه و آله میباشم. خدا مرا در دنیا و آخرت براى تو تزویج نمود. یا على! تو از دیگران براى (غسل و کفن) من مقدم هستى؛ مرا حنوط کن غسل بده، شبانه مرا دفن کن، شبانه بر بدنم نماز بگذار، شبانه به خاکم بسپار، احدى را از فوت من آگاه نکن؛ من تو را بخدا میسپارم و تا روز قیامت به فرزندانم سلام میرسانم].
«فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ غَسَّلَهَا عَلِیٌّ وَ وَضَعَهَا عَلَى السَّرِیرِ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ ادْعُ لِی أَبَا ذَرٍّ فَدَعَاهُ فَحَمَلَاهُ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَلَّى عَلَیْهَا»
[موقعى که شب فرا رسید امیرالمؤمنین علیهالسلام پیکر مطهر حضرت فاطمه اطهر را غسل داد و در میان تابوت نهاد و بحضرت امام حسن فرمود: ابو ذر را بیاور، وقتى ابو ذر آمد جنازه مقدس آن بانوى مظلومه را در محل نماز آوردند و بر بدن مبارکش نماز خواند].
«ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَ رَفَعَ یَدَیْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَنَادَى هَذِهِ بِنْتُ نَبِیِّکَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِیلًا فِی مِیلٍ»
[سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام دو رکعت نماز خواند و دستهاى مبارک خود را به جانب آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! این دختر پیغمبر تو میباشد که تو او را از دنیاى ظلمانى به طرف نور بردى و او زمین را میل بمیل نورانى نمود].
«فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ یَدْفِنُوهَا نُودُوا مِنْ بُقْعَةٍ مِنَ الْبَقِیعِ إِلَیَّ إِلَیَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُهَا مِنِّی فَنَظَرُوا فَإِذَا هِیَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ فَحَمَلُوا السَّرِیرَ إِلَیْهَا فَدَفَنُوهَا»
[هنگامى که تصمیم گرفتند جنازه آن بانو را دفن کنند صدائى از یکى از بقعههاى بقیع شنیدند که میفرمود: «به سوى من بیا! به سوى من بیا! زیرا تربت و خاک آن بانو از من گرفته شده است». وقتى نگاه کردند با قبرى کنده و آماده مواجه شدند. تابوت را به سوى آن قبر بردند و جنازه را در میان آن دفن نمودند].
«فَجَلَسَ عَلِیٌّ عَلَى شَفِیرِ الْقَبْرِ فَقَالَ یَا أَرْضُ اسْتَوْدَعْتُکِ وَدِیعَتِی هَذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ»
[سپس حضرت امیر بر لب قبر نشست و فرمود: اى قبر! من امانت خود را بتو میسپارم، این جنازه دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله است].
«فَنُودِیَ مِنْهَا یَا عَلِیُّ أَنَا أَرْفَقُ بِهَا مِنْکَ فَارْجِعْ وَ لَا تَهْتَمَّ فَرَجَعَ وَ انْسَدَّ الْقَبْرُ وَ اسْتَوَى بِالْأَرْضِ فَلَمْ یُعْلَمْ أَیْنَ کَانَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»[1]
[ناگاه ندائى شنیدند که میگفت: «یا على! من از تو به وى مهربانترم. برگرد و محزون مباش! على علیه السلام بازگشت و قبر را مسدود و با زمین مساوى نمود. آن قبر تا قیام قیامت معلوم نخواهد شد].
همچنین روایت شده که وقتی وقت وفات حضرت فاطمه سلاماللهعلیها نزدیک شد به أسماء بنت عمیس فرمود:
«إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَى النَّبِیَّ ص لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِکَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ ثُلُثٌ لِعَلِیٍّ وَ ثُلُثٌ لِی وَ کَانَ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً فَقَالَتْ یَا أَسْمَاءُ ائْتِنِی بِبَقِیَّةِ حَنُوطِ وَالِدِی مِنْ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَضَعِیهِ عِنْدَ رَأْسِی»
[جبرئیل (ع) در وقت وفات رسول اللَّه آمد و چهل درهم کافور از بهشت آورد، و آن حضرت آن را سه قسم ساخته قسمى از براى خود تعیین فرمود، و قسمى دیگر از براى امیر المؤمنین (ع)، و قسمى دیگر از براى من، پس اى اسماء بقیه حنوط والدم را که در فلان موضع نهاده نزد من بیاور و در زیر بالین من بگذار].
اسماء میگوید: من رفتم و حنوط را آوردم و در نزد حضرت نهادم و بعد از آن، حضرت فاطمه سلاماللهعلیها جامه را بر روى مبارک خود کشید و فرمود:
«انْتَظِرِینِی هُنَیْهَةً ثُمَّ ادْعِینِی فَإِنْ أَجَبْتُکِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِی أَنِّی قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِی»
[اى اسما اندک زمانى انتظار بکش و مرا صدا کن؛ اگر جواب دادم فبها و الا بدان که به پیش پدر خود رفتهام].
«فَانْتَظَرَتْهَا هُنَیْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى یَا بِنْتَ أَکْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ یَا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَى یَا بِنْتَ مَنْ کَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَکَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَتْ عَلَیْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِیَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِیکِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَقْرِئِیهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ السَّلَامَ»
[آنگاه اسماء اندک زمانى انتظار کشیده و آن حضرت را صدا کرد و جواب نشنید؛ دوباره صدا زد «اى دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترین کسى که مادرش وى را حمل کرد، اى دختر بهترین کسى که بر روى سنگریزهها پا نهاد، اى دختر آن کسى که مقامش به قاب قوسین او ادنى رسید»! اما جوابى نگرفت. پس جامه را از روى صورتش برداشت ناگاه دید از دنیا رفته است. آنگاه خود را بر روی حضرت افکند و او را بوسید و مىگفت: «اى فاطمه! زمانى که نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان»].
«فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکِ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقَالا یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا»
[در این اثنا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از در آمدند و گفتند «اى اسما هرگز مادر ما در این ساعت خواب نمیکرد»؟ اسماء عرض کرد «ای فرزندان رسول خدا ص مادر شما در خواب نیست دنیا را ترک کرده است].
«فَوَقَعَ عَلَیْهَا الْحَسَنُ یُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی قَالَ»
[امام حسن (ع) بر روى وى افتاد و بوسه بر سر و رویش مىداد و مىگفت: اى مادر مهربان بمن سخن کن پیش از آنکه روح از بدن من مفارقت کند].
«وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَنْصَدِعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ»
[و امام حسین آمده پاى مبارکش میبوسید و مىگفت اى مادر نازنین منم پسر تو حسین سخن گوى با من پیش از آنکه دل من پاره شود و مرگ مرا دریابد].
«قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِیکُمَا عَلِیٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّکُمَا»
[اسماء به ایشان عرض کرد «اى پسران رسول اللَّه بروید و پدر بزرگوار را از موت مادر اخبار کنید].
«فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا کَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُکَاءِ فَابْتَدَرَهُمْ جَمِیعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا یُبْکِیکُمَا یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْکَى اللَّهُ أَعْیُنَکُمَا لَعَلَّکُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّکُمَا ص فَبَکَیْتُمَا شَوْقاً إِلَیْهِ فَقَالا لَا أَ وَ لَیْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ ص»
[ایشان بیرون آمدند تا اینکه نزدیک مسجد رسیدند و با صدای بلند مىگریستند. در این هنگام جمیع صحابه به شتاب پیش آمدند و گفتند «أى پسران رسول اللَّه چه چیز شما را مىگریاند؟ نگریاند چشمهاى شما را حق تعالى؟ شاید که نظر شما بر مرقد منور جد بزرگوارتان (ص) افتاده باشند و از جهت شوق شما بآن حضرت گریه به شما دست داده باشد»؟ گفتند «نه؛ گریه ما براى آن است که مادرمان فاطمه زهرا از دنیا رفته است].
«فَوَقَعَ عَلِیٌّ عَلَى وَجْهِهِ یَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِکِ ثُمَّ قَال»
[در این هنگام امیر المؤمنین (ع) این خبر شنیده و بر روى صورت به زمین افتاد و مى گفت «درد دل خود را به که گویم و قرار و آرام از که جویم؟ ای فاطمه قرار و آرام من به وسیله تو بود، بعد از تو به چه کسی خود را تسلّى دهم»؟ بعد از آن این شعر را فرمود که]:
«لِکُلِ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَةٌ- وَ کُلُّ الَّذِی دُونَ الْمَمَاتِ قَلِیلٌ- وَ إِنَّ افْتِقَادِی واحد [وَاحِداً] بَعْدَ وَاحِدٍ دَلِیلٌ- عَلَى أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیلٌ»
[براى هر اجتماع دو دوست جدایى است و هر فراقى غیر از مرگ کوچک و بىاهمیت است و همانا از دست دادن من فاطمه س را پس از پیامبر ص، دلیل بر آنست که دوستى دوام ندارد].
«ثُمَّ قَالَ ع یَا أَسْمَاءُ غَسِّلِیهَا وَ حَنِّطِیهَا وَ کَفِّنِیهَا»
[بعد از آن امیر المؤمنین (ع) فرمود که «اى اسماء، فاطمه را غسل بده و حنوط کن و او را کفن نما]
«فَغَسَّلُوهَا وَ کَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَیْهَا لَیْلًا وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِیعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ الْعَصْرِ»[2]
[آنگاه ایشان او را غسل دادند و حنوط کردند و کفن نمودند و سپس در هنگام شب بر وى نماز گزاردند و در بقیع دفن کردند و وفات آن حضرت بعد از عصر بود].
[1] بحار الأنوار، ج43، ص214 و 215؛ علامه محمدباقر مجلسی؛ دار إحیاء التراث العربی، 110 جلد، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[2] کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1، ص 500 و 501؛ على بن عیسى اربلى؛ 2جلد، بنى هاشمى، تبریز، چاپ اول، 1381ق.