تقوا و عدل امیرالمؤمنین علیهالسلام در دوری از ظلم و ستم
دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۴۸ ق.ظ
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است در توصیف خود که از ظلم و ستم و تعدّى برکنار است چنین فرمودند:
«وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا»
[سوگند بخدا اگر شب را بیدار بروى خار سعدان (گیاهى است داراى خار سر تیز) بگذرانم، و (دست و پا و گردن) مرا در غلّها بسته بکشند، محبوبتر است نزد من از اینکه خدا و رسول را روز قیامت ملاقات کنم در حالیکه بر بعضى از بندگان ستم کرده چیزى از مال دنیا غصب کرده باشم، و چگونه به کسى ستم نمایم براى نفسى که با شتاب به کهنگى و پوسیدگى باز مى گردد (زود از جوانى و توانائى به پیرى و ناتوانى مبدّل مىگردد) و بودن در زیر خاک بطول مى انجامد؟!].
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى»
[سوگند بخدا (برادرم) عقیل را در بسیارى فقر و پریشانى دیدم که یکمن گندم (از بیت المال) شما را از من درخواست نمود، و کودکانش را از پریشانى دیدم با موهاى غبار آلوده و رنگهاى تیره مانند آنکه رخسارشان با نیل سیاه شده بود، و عقیل براى درخواست خود تأکید کرده سخن را تکرار مىنمود، و من گفتارش را گوش مىدادم، و گمان میکرد دین خود را باو فروخته از روش خویش دست برداشته دنبال او مىروم (هر چه بگوید انجام مى دهم). پس آهن پاره اى براى او سرخ کرده نزدیک تنش بردم تا عبرت گیرد، و از درد آن ناله و شیون کرد مانند ناله بیمار، و نزدیک بود از اثر آن بسوزد، به او گفتم: اى عقیل مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره اى که آدمى آنرا براى بازى خود سرخ کرده ناله میکنى، و مرا بسوى آتشى که خداوند قهّار آنرا براى خشم افروخته مى کشانى؟ آیا تو از این رنج (اندک) مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟!]
«وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ»
[و شگفت تر از سرگذشت عقیل آنست که شخصى (اشعث ابن قیس که مردى منافق و دو رو و دشمن امام علیه السّلام بود و آن حضرت هم او را دشمن مى داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سر بسته و حلوایى که آنرا دشمن داشته بآن بد بین بودم بطوریکه گویا با آب دهن یا قى مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیّه است یا زکاة یا صدقه که زکاة و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: صدقه و زکاة نیست، بلکه هدیّه است، پس (چون از آوردن این هدیّه منظورش باطلى و در واقع رشوه بود) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمدهاى مرا بفریبى، آیا درک نکرده نمى فهمى (که از این راه مى خواهى مرا بفریبى) یا دیوانهاى یا بیهوده سخن میگوئى؟].
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین»[1]
[سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمانهاى آنها است بمن دهند براى اینکه خدا را در باره مورچه اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمى کنم، و بتحقیق دنیاى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى که در دهن ملخى باشد که آنرا مىجود، چه کار است على را با نعمتى که از دست مى رود، و خوشى که بر جا نمى ماند، بخدا پناه مى بریم از خواب عقل (و بى خبر ماندن او از درک مفاسد و تباهکارى هاى دنیا) و از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى جوییم].[2]
[1] شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه 224، ص346 و 347، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق.
[2] شریف الرضى، محمد بن حسین - فیض الاسلام اصفهانى، على نقى، ترجمه و شرح نهج البلاغة (فیض الإسلام)، ج 4، ص714 و 715؛ 2جلد، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الإسلام - تهران، چاپ: پنجم، 1379 ش.