روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر نشسته بود. عدهای از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر کسی درباره اصل و نسب خود چیزی میگفت و آن را بالا میبرد. نوبت به سلمان رسید. به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامی به جای اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد، گفت ...
- ۲۷ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۳