اعتراف شنیدنی معاویه در مورد فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام
فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام چنان زبان زد و بیشمار بوده که حتی دشمنان آن حضرت نیز زبان به بیان این فضائل گشودهاند.
خداوند حکیم با قدرت غیبیاش، گاهی در این دشمنان تصرف نموده و آنان را وادار به بیان باورهای خود دربارۀ حضرت علی علیهالسلام کرده است.
یکی از سختترین دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام که سالها با او دشمنی کرد معاویة بن ابی سفیان لعنةالله علیه بود.
حکایت زیر ماجرایی شنیدنی است دربارۀ اعتراف این ملعون نسبت به فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام.
نقل شده که «ابن احور تمیمی» نزد معاویه آمد و گفت:
اى امیرالمؤمنین از نزد کسى که پستترین و بخیلترین و کندزبانترین و ترسوترین مردم است آمدهام (درحالیکه مقصودش امیر مؤمنان على علیهالسلام بود).
در این هنگام معاویه به او خطاب کرد:
«ویلک! و أنى أتاه اللؤم؟! و لکنا نتحدث أن لو کان لعلی بیت من تبن و آخر من تبر لأنفد التبر قبل التبن»
وای بر تو؛ چگونه به علی نسبت لئامت میدهی درحالیکه اگر براى على انبارى از کاه باشد و انبارى از شمش طلا، آنچنان سخاوتمند است که پیش از بخشیدن انبار کاه، انبار طلا را مىبخشد.
«و أنى أتاه العی؟! و إن کان لنتحدث أنه ما جرت المواسی على رأس رجل من قریش أفصح من علی»
و چگونه بر علی نسبت عجز در تکلم میدهی درحالیکه تیغ سرتراشى هرگز بر سر مردى از قریش برای سرتراشى قرار نگرفته که فصیحتر و گویاتر از على باشد.
«ویلک! و أنى أتاه الجبن؟! و ما برز له رجل قط إلا صرعه»
وای بر تو؛ چگونه به علی نسبت ترسو بودن میدهی درحالیکه هیچ مردى به مبارزه با او برنخاست، مگر آنکه على او را سرنگون ساخت.
«و اللّه یا ابن أحور لو لا أن الحرب خدعة لضربت عنقک، أخرج فلا تقیمن فی بلدی»
ای ابن احور قسم به خداوند، اگر جنگ، میدان خدعه و نیرنگ نبود، هرآینه گردنت را مىزدم. هماکنون ازاینجا بیرون رو و در شهر من اقامت نکن.[1]