حکایتی شنیدنی درباره حبّ مال دنیا و عدم پرداخت زکات
درسی از صفحه صد و نود و نه قرآن کریم
از ابىامامهباهلى نقل شده و در روایت مرفوعى نیز روایت شده که آیات 75 الی 78 سوره توبه درباره «ثَعْلَبَةَ بْنِ حَاطِب» که مردى از انصار بود نازل شد و او مردى بود که به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله عرض کرد: از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند.
حضرت در پاسخش فرمود:
«یَا ثَعْلَبَةُ قَلِیلٌ تُؤَدِّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ لَا تُطِیقُهُ أَ مَا لَکَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ص أُسْوَةٌ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ تَسِیرَ الْجِبَالُ مَعِی ذَهَباً وَ فِضَّةً لَسَارَت» [اى ثعلبه مال اندکى که شکرش را بجاى آرى بهتر از مال بسیارى است که تاب آن را نداشته باشى. مگر نمیخواهی به پیامبر خدا اقتدا کنى (و از وى پیروى داشته باشى)؟ سوگند بدان که جانم به دست اوست اگر بخواهم کوهها بهصورت طلا و نقره درآمده و در همراهم روان گردد خواهد شد (ولى در همین حالى که هستم براى من بهتر است)].
ثعلبه (آن روز برفت و پس از چند روزى) دوباره به نزد آن حضرت آمده گفت: اى رسول خدا از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند و سوگند بدان که تو را بهراستی مبعوث به رسالت فرموده اگر خدا مالى روزى من کرد به هر صاحب حقى حق او را از آن مال میپردازم.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله دعا کرده گفت: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ ثَعْلَبَةَ مَالا» [خدایا مالى روزى ثعلبه گردان].
ثعلبة پس از این دعا رفت و گوسفندى گرفت و این گوسفند همانند کرم خاکى زمین بهسرعت افزایش یافت تا جایى که شهر مدینه بر او تنگ شد و به یکى از درّه هاى اطراف رفت، ولى بازهم در اثر ازدیاد گوسفندان ناچار شد ازآنجا هم دورتر برود و همین دورى سبب شد که از حضور به جماعت و نماز جمعه محروم گردد تا اینکه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله براى گرفتن زکات مأمور خود را به نزد وى فرستاد. ثعلبه حاضر به پرداخت زکات نشد و بخل ورزید و در پاسخ مأمور آن حضرت گفت: اینکه از ما مطالبه میکنید نوعى جزیه است (که از کفار دریافت میکنید و این هم یک نوع باج و خراجى است)!
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله که این سخن را شنید (دو بار) فرمود: «یَا وَیْحَ ثَعْلَبَةَ یَا وَیْحَ ثَعْلَبَة» [اىواى بر ثعلبه، اى واى بر ثعلبه] و دنبال آن این آیات نازل گردید:[1]
«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ- فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ- فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ- أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»[2]
[و ازجمله منافقان کسانى هستند که با خدا عهد کردند که اگر از فضل خود به ما بدهد، حتماً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم بود. پس هنگامیکه از فضل خود به آنان داد، از [انفاق] آن بخل ورزیدند و با حالت اعراض روى گرداندند. درنتیجه، خدا به سزاى اینکه با او خلف وعده کردند و به سبب اینکه دروغ مىگفتند تا روزى که به لقاى او مىرسند، در دلهایشان نفاق افکند. آیا ندانسته اند که خدا راز آنان و نجوایشان را مىداند و خدا داناى همه نهان هاست؟].
از ابن عباس و سعید بن جبیر روایت شده که ثعلبه به یکى از مجالس انصار آمده و آنها را گواه گرفته و گفت: اگر خدا از فضل خویش به من چیزى بدهد زکاتش را میدهم و حق هر کس را که در آن حقى داشته باشد میپردازم و به خویشاوندان رسیدگى میکنم، خداى تعالى او را آزمایش کرد، بدین ترتیب که عموزاده او از دنیا رفت و ثروتى از وى بدو رسید ولى ثعلبه به عهد خویش وفا نکرد و دراینباره آیات فوق نازل گشت. حسن و مجاهد نیز گفتهاند: آیات فوق درباره ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشیر که هر دو از طائفه عمرو بن عوف بودند نازل گشت و آن دو گفتند: اگر خدا مالى روزى ما کرد صدقه خواهیم داد؛ ولى چون خدا مالى روزى ایشان کرد بدان بخل ورزیدند. کلبى نیز گفته: این آیات درباره حاطب بن ابى بلتعة نازل گشت که او مال التجارة اى در شام داشت و رسیدن آن مال به طول انجامید و همین سبب شد که او در مضیقه سختى قرار گرفت و ازاینرو قسم خورد که اگر خدا آن مال را بوى برساند صدقه بدهد و چون خداوند مال مزبور را بدو رسانید بر طبق قسمى که خورده بود رفتار نکرد.[3]
ابن اثیر نیز این ماجرا را نقل کرده است و اضافه کرده است که:
ثعلبة بن حاطب انصاری بعدازاینکه صاحب گوسفندان زیاد شد فقط نماز ظهر و عصر را با رسول خدا (ص) اقامه میکرد و بقیه نمازها را در نزد گوسفندانش میخواند؛ تا اینکه گوسفندانش زیادتر شد که در این هنگام فقط در نماز جمعه رسول خدا (ص) حاضر میشد و در نمازهای جماعت حاضر نمیشد. روزی حضرت رسول (ص) ثعلبه را یادکرد و از او جویا شد. جواب دادند «ثعلبه صاحب گوسفندان فراوانی شده؛ طوری که هیچ محلی گنجایش گوسفندان او را ندارد». حضرت فرمودند «یا ویح ثعلبة، یا ویح ثعلبة، یا ویح ثعلبة» (ای وای بر ثعلبه، ای وای بر ثعلبه، ای وای بر ثعلبه) و به دنبال آن آیه صدقه نازل شد. سپس رسول خدا (ص) مردی از بنىسلیم و مردی از بنىجهینة را برای دریافت صدقات «ثعلبة بن حاطب» و «مردی از بنىسلیم» فرستاد. هنگامیکه نزد ثعلبه رفتند و نامه پیامبر (ص) مبنی بر ادای زکات را به او قرائت کردند، ثعلبه آن را جزیه قلمداد کرد و زکاتش را پرداخت نکرد. آن دو فرستاده به نزد بنىسلیمی رفتند تا زکات او را اخذ کنند. او نیز از بهترین شترانش انتخاب کرده و بهعنوان زکات پرداخت کرد. به مرد بنىسلیمی گفتند «این نوع و مقدار زکات برای تو واجب نیست»؛ او پاسخ داد «من این زکات را با میل خودم دادم». پس فرستادگان صدقه او را اخذ کردند و دوباره به نزد ثعلبه آمدند. ثعلبه بار دیگر از دادن زکات امتناع کرد و آن را جزیه خواند و به سفیران پیامبر گفت «شما بروید تا ببینم چه میشود». آن دو فرستاده نزد پیامبر (ص) آمدند قبل از آنکه ماجرا را بازگو کنند، حضرت فرمود «یا ویح ثعلبة» (ای وای بر ثعلبه). آنگاه برای مرد بنیسلیمی دعای خیر نمودند. پس آیات 75 الی 77 سوره توبه نازل شد. بعدها به ثعلبه خبر دادند «وای بر تو ای ثعلبة؛ درباره تو فلان آیات نازلشده». در این هنگام ثعلبه به نزد رسول خدا (ص) آمد و از آن حضرت خواست تا صدقه او را قبول کند. ولی حضرت نپذیرفت و فرمود «إن الله تبارک و تعالى منعنی أن أقبل منک صدقتک» (خداوند مرا از گرفتن صدقه تو منع کرده است). در این هنگام ثعلبه بر سرش خاک پاشید. حضرت فرمود «هذا عملک، قد أمرتک فلم تطعنی» (این عمل تو است، به تو امر کردم ولی اطاعت نکردی). وقتی پیامبر (ص) از قبول صدقه خودداری کرد، ثعلبه به منزلش برگشت و تا زمانی که رسول خدا (ص) زنده بود این صدقه را دریافت نکرد. پس از رحلت رسول خدا (ص)، ثعلبه به نزد ابوبکر آمد تا صدقهاش را به او بدهد. ولی ابوبکر نیز صدقه او را نپذیرفت و گفت «لم یقبلها رسول الله منک، أنا أقبلها»؟ (رسول خدا ص صدقه را قبول نکرد، آیا من قبول کنم؟!). پس ابوبکر از دنیا رفت ولی صدقه او را نگرفت. پس از مرگ ابوبکر، ثعلبه به نزد عمر آمد تا صدقهاش را به او بدهد. ولی عمر نیز صدقه او را نپذیرفت و گفت «رسول خدا ص و ابوبکر صدقه را قبول نکردند، آیا من قبول کنم»؟! پس عمر نیز از دنیا رفت ولی صدقه او را نگرفت. پس از مرگ عمر، ثعلبه به نزد عثمان آمد تا صدقهاش را به او بدهد. ولی عثمان نیز صدقه او را نپذیرفت و گفت «رسول خدا ص و ابوبکر و عمر صدقه را قبول نکردند، آیا من قبول کنم»؟! پس ثعلبه در زمان خلافت عثمان مُرد و نتوانست صدقهاش را پرداخت کند.[4]
[1] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص 81 و 82؛ طبرسى، فضل بن حسن، نشر ناصر خسرو - ایران - تهران، چاپ: 3، 1372 ه.ش
[2] سوره توبه، آیات 75 الی 78
[3] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص: 82
[4] اُسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج1، ص 284 و 285؛ عزالدین بن الأثیر أبوالحسن على بن محمد الجزرى (م 630)، بیروت، دارالفکر، 1409/1989