ماجرای فتح قلعه خیبر و کندن درب فوق سنگین آن توسط امیرالمؤمنین علیهالسلام
جمعه, ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ
یکی از خوارق عاداتی که دلالت بر فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام کرده و در فقره فوق نیز بیان شده است، ماجرای کندن در قلعه خیبر توسط آن حضرت است. این ماجرا مورد اعتراف دوست و دشمن و مورد اتفاق همه علماء واقع شده است.[1]
مرحوم شیخ مفید تفصیل ماجرا را چنین نقل میکند که: هنگامى که رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزدیک خیبر بیش از بیست روز خیبر را محاصره کرد و در این مدت پرچم جنگ به دست على علیه السّلام بود تا اینکه درد چشمى بر حضرت علی علیه السلام عارض شد که او را از ادامه جنگ ناتوان کرد. در این مدت مسلمانان با یهود در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند. تا اینکه یکى از روزها در قلعه را باز کردند و پیش از آن دور تا دور قلعه را خندق و گودال کنده بودند. پس مرحب با مردان خود (که با او بودند) از قلعه بیرون آمد و خودش را براى جنگ خود را آماده ساخت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ابوبکر فرمود: «پرچم جنگ را به دست گیر (و به جنگ مرحب و همراهان او برو). ابو بکر پرچم را بدست گرفته و با گروهى از مهاجرین به میدان رفت ولى کارى از پیش نبرده و بازگشت درحالی که همراهش را سرزنش مىکرد و آنها نیز ابوبکر را سرزنش میکردند (و هر کدام گناه را بگردن دیگرى میانداخت). در روز بعد، عمر پرچم را به دست گرفته و به میدان آمد و پس از اینکه اندکى بازگشت در حالی که همراهان خویش را به ترس از دشمن متهم مى ساخت و آنها نیز عمر را ترسو میخواندند. در این هنگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «لَیْسَتْ هَذِهِ الرَّایَةُ لِمَنْ حَمَلَهَا جِیئُونِی بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ» (این پرچم به دست آنکه باید باشد و شایسته اوست نبود؛ على بن ابى طالب را پیش من آورید). عرض شد: «او گرفتار درد چشم است». حضرت فرمود: «أَرُونِیهِ تُرُونِی رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا لَیْسَ بِفَرَّار» (او را به من نشان دهید تا مردى را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند؛ او این پرچم را به شایستگی بگیرد و نگریزد). پس دست على علیه السلام را (که درد چشم داشت و نمیتوانست چشم خود را باز کند) بگرفتند و او را نزد آن رسول خدا صلّی الله علیه و آله آوردند. در این هنگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمود: «یا على از چه چیز شکوه دارى (و ناراحتیت چیست)»؟ حضرت علی علیهالسلام عرض کرد: «به درد چشمى گرفتار شده ام که جایى را نمىبینم و به دردسر نیز دچار شده ام». رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «بنشین و سرت را در دامان من بگذار». حضرت على علیه السلام چنین کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله براى او دعا کرد و با دست مبارکش کمى از آب دهان خویش بر چشم و سر او مالید، پس چشمان على علیه السلام باز شد و درد سرش آرام شد. در دعائى که پیامبر براى حضرت علی کرد این بود که عرض کرد: «اللَّهُمَّ قِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ» (بار خدایا او را از گرما و سرما نگهدارى فرما). سپس پرچم جهاد که پرچم سفیدى بود به حضرت علی علیهالسلام داد و فرمود: «خُذِ الرَّایَةَ وَ امْضِ بِهَا فَجَبْرَئِیلُ مَعَکَ وَ النَّصْرُ أَمَامَکَ وَ الرُّعْبُ مَبْثُوثٌ فِی صُدُورِ الْقَوْمِ وَ اعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّهُمْ یَجِدُونَ فِی کِتَابِهِمْ أَنَّ الَّذِی یُدَمِّرُ عَلَیْهِمُ اسْمُهُ إِلْیَا فَإِذَا لَقِیتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِیٌّ فَإِنَّهُمْ یُخْذَلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّه» (این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه تو است و یارى در پیش رویت است و ترس از تو در دلهاى دشمنان افتاده؛ و اى على بدان که این یهودیان اهل خیبر در کتاب خویش دیدهاند که نابودکننده آنان کسى است که نامش إلْیَا است؛ پس همین که تو آنان را دیدی بگو: من على هستم، که ان شاء اللَّه تعالى آنها [پس از شنیدن این نام] خوار و مغلوب گردند».[2]
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من پرچم را به دست گرفتم و به راه افتادم تا اینکه نزدیک قلعه خیبر رسیدم. پس مرحب بیرون تاخت و کُلاه خودى بر سر داشت و روى آن سنگى بشکل کله خود که پائین آن را سوراخ کرده بود نیز بر سر داشت و این رجز را میخواند که: «قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبٌ، شَاکٍ سِلَاحِی بَطَلٌ مُجَرَّب» (مردم خیبر میدانند که من همان مرحب هستم که مجهّز به سلاح و ابزار جنگ و پهلوانى با تجربه هستم)؛ من در پاسخش گفتم: «أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَةً، لَیْثٌ لِغَابَاتٍ شَدِیدٌ قَسْوَرَةٌ، أَکِیلُکُمْ بِالسَّیْفِ کَیْلَ السَّنْدَرَة» (منم آن کس که مادرم مرا حیدره نامیده و مانند شیران بیشهاى هستم که خشم و قهرش سخت است و کشتار بسیارى از شما خواهم کرد)؛ دو ضربت میان ما رد و بدل شد و من پیش دستى کرده ضربتى بر او زدم که آن سنگ و کُلاه خود و سرش را بدو نیم کرد و شمشیر به دندانهاى او رسید و به رو بر زمین افتاد.[3]
در حدیث آمده است: هنگامى که امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود «منم على بن ابى طالب»، یکى از کاهنان یهود به یهودیان گفت: «سوگند به آنچه بر موسى فرود آمد شکست خوردید؛ پس (از این سخن) چنان ترسى در دل ایشان افتاد که دیگر نتوانستند خوددارى کنند».[4]
پس از آنکه حضرت على علیه السّلام مرحب را کشت، آنان که همراه مرحب بودند به قلعه بازگشتند و در را به روى خود بستند. در این هنگام حضرت على علیه السّلام بدان سو رفت و با تدبیرى که میدانست آن در را گشود در حالی که بیشتر مسلمانان در آن سوى خندق بودند و نتوانسته بودند از آن بگذرند. پس على علیه السّلام آن در را کند و بروى خندق گذاشت و آن را پلى ساخت که از آن بگذرند. مسلمانان از روی در گذشته و قلعه را فتح کردند و وقتی از قلعه بازگشتند على علیه السّلام آن در را که بیست تن با کمک یک دیگر مىبستند بدست راست خود بر گرفت و چندین متر پرتاب کرد.[5]
روایت شده که مردی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: «از برداشتن آن در سنگینى بسیارى احساس نمودى»؟ حضرت پاسخ داد: «مَا کَانَ إِلَّا مِثْلَ جُنَّتِیَ الَّتِی فِی یَدِی فِی غَیْرِ ذَلِکَ الْمَقَام» (زیادتر از سنگینى سپرى که در جاهاى دیگر به دست میگرفتم نبود».[6]
همچنین نقل شده: «وقتی مسلمانان از خیبر بازمیگشتند خواستند آن در را بردارند، ولی کمتر از هفتاد نفر حتی با کمک یکدیگر نیز نتوانستند آن در را از جایش بردارند».[7]
[1] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 333.
[2] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 125 و 126.
[3] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 126 و 127.
[4] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 127.
[5] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 127 و 128.
[6] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 128.
[7] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص 128 و 129.