یزید بن معاویه براى رفتن بحج بمدینه آمد و در آنجا بنزد مردى از قریش فرستاد و چون بنزدش آمد بدو گفت: آیا تو اقرار میکنى که بنده منى که اگر بخواهم تو را بفروشم و گر نه بصورت بردگى خویش درآورم؟ آن مرد گفت:
- ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۶
یزید بن معاویه براى رفتن بحج بمدینه آمد و در آنجا بنزد مردى از قریش فرستاد و چون بنزدش آمد بدو گفت: آیا تو اقرار میکنى که بنده منى که اگر بخواهم تو را بفروشم و گر نه بصورت بردگى خویش درآورم؟ آن مرد گفت:
نقل شده که در روز عاشورا وقتی حضرت امام حسین علیه السلام به تنهایی با دشمن میجنگید دشمنان بین امام علیه السّلام و خیمه هایش را جدا نمودند، به طورى که به خیمه ها نزدیک شدند؛ در این هنگام امام حسین علیه السلام صدا زد ...
حکایت آورده اند که: گدایی به درِ دکان عطّاری رفت. دستِ آلوده پیش داشت که «گلابْ پاره ای بر دستم ریز!» ...
در روز عاشورا، زمانی که یاران حضرت سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت رسیدند، در هنگامیکه آن حضرت یکه و تنها با یزیدیان پیکار میکردند، شمر و همراهانش (لعنهم الله) بهطرف حضرت یورش بردند و بین ایشان و خیمه اش حائل شدند.
در این هنگام آن حضرت خطاب به آنان فرمودند: