قصیدۀ فرزدق در ستایش امام سجاد علیهالسلام
روایت شده است که هشام پسر عبد الملک در روزگار خلافت پدرش حج گزارد و چون طواف کرد خواست به حجر الاسود دست بکشد. از شدت ازدحام نتوانست. براى او منبرى نهادند و مردم شام اطرافش را گرفتند. در همین حال على بن حسین زین العابدین علیه السلام در حالى که ازار و ردایى بر تن داشت و از همگان زیباتر و خوشبوتر بود آمد و میان پیشانى او بر اثر سجده همچون زانوى شتر (بز) پینه بسته بود. شروع به طواف فرمود و چون به محل حجر الاسود رسید مردم به پاس حرمت و هیبت ایشان کنار رفتند تا به حجر الاسود دست کشد (استلام کند). این کار هشام را به خشم آورد. مردى از شامیان از هشام پرسید: این کیست که مردم این چنین هیبت او را نگهداشتند و براى او راه گشادند و از کنار حجر الاسود کناره گرفتند؟ هشام براى اینکه مردم شام به امام سجاد علیهالسلام راغب نشوند، گفت نمىشناسمش. فرزدق شاعر آنجا بود. گفت: ولى من او را مىشناسم. آن مرد شامى گفت: اى ابو فراس او کیست؟ و فرزدق چنین سرود:
هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ
وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ ... (ادامه شعر)
(این همانست که سرزمین بطحاء گام نهادنش را مىشناسد. کعبه او را مىشناسد و منطقه حرم و بیرون حرم او را مىشناسد)
گوید هشام خشمگین شد و دستور داد فرزدق را زندانى کردند و او را به زندان عسفان که میان مکه و مدینه است انداختند و چون این خبر به اطلاع امام سجاد رسید دوازده هزار درهم براى او فرستادند و گفتند: اى ابو فراس! ما را معذور دار که اگر بیش از این داشتیم براى تو مى فرستادیم. فرزدق آن را پس فرستاد و گفت: اى پسر پیامبر! آنچه سرودم فقط براى رضاى خدا و رسول خدا سرودم و نمىخواهم با چیز دیگرى آمیخته شود. امام سجاد براى او برگرداند و پیام داد ترا سوگند مى دهم به حق خودم بر تو که بپذیرى که خداوند از نیت تو آگاه است و آن را پذیرفته است.
(الإختصاص، ص 191 الی 194؛ مفید، محمد بن محمد، الموتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید - قم، چاپ اول، 1413 ق- روضة الواعظین / ترجمه مهدوى دامغانى، ص 328، نشر نى - تهران، چاپ: اول، 1366 ش.)